انشا ایران زمین

در قاره آسیا فقط و فقط یک کشور است که انگشت به نشان تمام کشورهای بیگانه است و هرکس نام این کشور را می شنود؛ بی اختیار در باره ی آن به فکر فرو می رود. فکر می کنید این کشور کجاست؟! آری درست حدس زده اید! آن کشور با عظمت ایران است. سرزمین گل های لاله و سرزمین پهلوانان دلیر، وطن همان قهرمانان بزرگوار و پرافتخار است. آن سرزمین، کشور من، کشور تو و کشور تمام ملتی است که از جان خود برای سربلندی و آبادانی این وطن و مردم آن می کوشند.

ایران بناها و یادگاری هایی را اززمانهای کهن به جای گذاشته که از نظر خلق جهان بی نظیر و پدیده یا معجزه ای باور نکردنی و زیبا می باشد. به طور مثال در همین شهر خودمان بناهایی مانند نارین قلعه، مسجد جامع، امامزاده سیدعلی (ع) و… و در شهر های دیگر هم که ینگریم بناهایی همچون تخت جمشید، پل قزوین، سی و سه پل،غار علیصدر، عالی قاپو و… چشم جهانیان را به خود خیره کرده است.

ایران در مشرق زمین این کره ی خاکیست و دارای ثروت های عظیم بسیار و منابع سرشاری مانند نفت و گاز است. اگر به تاریخ ایران نیز توجه کنید؛ ایرانیان همیشه عاشقانه و صادقانه کوشیدندکه در آن زمان ایران مانند نگینی در روی کره ی زمین بدرخشد.

کشور بزرگ ما دارای پرچمی سه رنگ است که نشانه ی استقلال و آزادی مردم ماست و همیشه همراه با سرودی شور انگیز به اهتزاز در میآید.

مهم ترین عامل سربلندی وطنم، شیعه بودن و وجود اسلام ناب محمدی در کشور من است. در کشور ما همه مردم پیرو پیشوای دینی خود حضرت آیت الله خامنه ای هستند و به علت راهنمایی های رهبر خوب و شایسته، ملت ایران از نفوذ و دخالت بیگانگان منفور است و خواهد ماند.

اینها همه از لطف خداوند بزرگ و متعال است که همیشه کشور ما آباد و سربلند و تا ابد در برابر کشورهایی مانند اسرائیل و آمریکا پیروز و موفق خواهد بود.

ما وظیفه داریم برای قدر دانی از این نعمات بزرگ تا آخرین قطره خون بکوشیم و سوگند یاد می کنیم در این راه لحظه ای از پای ننشینیم تا همیشه این کشور با عظمت بماند.

در این جاست که با خود فریاد می زنم:

چو ایران نباشد تن مباد||||||||||||بدین بوم و بر زنده یک تن مباد.

انشا در مورد ایران زمین

منبع:انشا در مورد ایران زمین

انشا در مورد ایران زمین

انشا درباره ی روستا

بدون دیدگاه

انشا روستا

انشا درباره ی روستا

در یک صبح بهاری در روستای کوچکمان با صدای جیک جیک گنجشک ها بیدار می شویم و به کنار پنجره می رویم و پنچره را باز می کنیم و با یک نفس عمیق هوای سالم و پاک روستا را می بلهیم و به ابر های در اسمان ؛خورشید نورانی به طبعیتی زیبا و سر سبز به کوه های استوار و درخت های بلند و زیبا نگاه می کنم و در دل به این همه زیبایی و پاکی شکر می گویم.

در صبح روز بهاری در شهر شلوغ و پرهیاهو و پر صدا با بوق ماشین های بزرگ و کوچک از خواب بیدار می شویم با نگاه به پنچره می بینیم هوای شهر چه آلوده هست و پنجره را باز می کنیم و با باز کردن پنچره هوای کثیف و آلوده شهر داخل اتاق می آید .. به ابرهای سیاه و خشن به خورشید که پشت ابر ها قایم شده به ساختمان های بلند به ماشین های زیاد و ترافیک سنگین و بوق ماشین ها نگاه می کنیم و در دل خود می گویم که ای کاش من همان بچه روستا بودم و در انجازندگی می کردم.

زندگی روستایی آرام و آهسته پیش می‌رود. زندگی روستا هنوز هم خالی از سر و صداست و فرسوده‌شدن از سختی‌ها و هیاهوی زندگی شهرنشینی غایب همیشگی آن. در روستاست که شادی‌ها و غم‌ها تقسیم می‌شوند. آدم‌های روستا به هم نزدیک‌ترند و آنجاست که همسایه از حال همسایه خبر دارد.

آدم‌هایی که همیشه در جستجوی زندگی آرام و به دور از ازدحام شهرها هستند، تصویری شاعرانه از روستا در ذهن خود دارند و برای همین است که خیلی وقت‌ها می‌گویند خوشا به حالت ای روستایی. روستایی خبر از بوق‌های پی در پی ماشین‌ها و هیاهوی شهرنشینی ندارد.

زندگی شهری اما نقطه مقابل روستاست و گذران زمان در شهر خود قصه‌ای متفاوت از روستا دارد. زندگی شهری مهارت و فوت و فن خاص خود را طلب می‌کند. در شهرها انگار پایانی برای سر و صدا و هیاهو نیست. صدای خیابان‌ها، ماشین‌ها و آدم‌ها آنقدر آزاردهنده است که گاهی به سرت می‌زند همه چیز را رها کنی و به کنجی دنج پناه ببری، البته اگر بتوان در شهرها جایی این چنین یافت. زندگی شهری، زندگی آرام و بی‌دغدغه‌ای نیست.

آدم‌ها در شهرها هر روز بی‌تفاوت از کنار یکدیگر می‌گذرند. ارتباط‌ها در شهرها جزیی‌اند و زود گذر. آدم‌ها نسبت به هم بی‌تفاوتند و غرق‌شدن در شلوغی و هیاهوی شهرها مرگ صمیمیت‌ها و عاطفه‌هاست. شهر انگار که دنیای بیگانه‌هاست.

منبع:انشا درباره ی روستا

انشا درباره ی روستا

انشا در مورد اربعین

بدون دیدگاه

انشای اربعین

اربعین در لغت به معنی چهلم است
و در اصطلاح به بیستم صفر ۶۱ هجری قمری، چهلمین روز کشته‌ شدن حسین بن علی فرزند علی بن ابی طالب و فاطمه زهرا، امام سوم شیعیان اطلاق می‌ گردد.
انشا نوشتن درباره مردی که به من شجاعت و آزادگی را یاد داد سخت است
انشا نوشتن درباره کسانی که سخت ترین سختی ها را در راه عدالت کشیدن سخت است
ولی می نویسم تا گفته باشم در این انشا کلمه یا حسین را
بله یا حسین کلمه ای است که در تاریخ خواهد ماند همانطور که بعد از ۱۴۰۰ سال مانده است
اربعین برای ما شیعه علی ع مهم است چون می توانیم باز هم یادی کنیم از امام حسین و خانواده او که ظلم های بسیاری را دیدند
اربعین حسینی یادی است برای ماندگاری بزرگ مرد تاریخ و مرد مبارزه با ظلم
کاش ما هم در زمان خودمان که این همه اختلاس و ظلم زیاد شده است کسی داشتیم که شجاعت امام حسین را داشت
ولی ما همه دنبال خوشی های خودمان هستیم
مردم ایران هر سال چقدر هزینه ها می کنند و به کربلا می روند تا در اربعین حسینی آنجا باشند
ولی من فکر می کنم به جای این کار بیایند پول هایشان را بگذارند برای فقرا و مردم نیازمند کار بهتری خواهد بود
در اربعین حسینی مردم ایران دوباره هیئت های عزاداری را راه می اندازند و دوباره گریه می کنند
من و دوستانم کلا محرم و اربعین حسینی را دوست داریم روز های خوبی هستند
همه مردم در روز های محرم و اربعین حسینی مهربان تر می شوند و حالا به ظاهر هم که شده گریه هم می کنند
خلاصه محرم و اربعین حسینی که تکمیل کننده آن هست به ما درس های بزرگی می دهد که فکر می کنم آدم های کمی به آن فکر می کنند.

انشا در مورد اربعین

منبع:انشا در مورد اربعین

انشادر مورد اربعین

انشا در مورد کتاب

انشا شماره یک
به نام خدا انشا خود را درباره کتاب اغاز میکنم
کتاب‏ها نه فقط مرکبی نوشته شده بر کاغذ هستند، بلکه گویندگانی هستند که با شنونده خود سخن می‏گویند.
در واقع کتاب‏ها مثل نسیم بهاری باعث طراوت بخشیدن به روح انسان شده و تشنگی روح انسان را سیراب میکنند.
در این بین کتابها اگر از خوبی‏ها، زیبایی‏ها و راستی‏ها بگوید، درخت زندگی، پربار و محکم خواهد شد. کتاب‏های مفید و علمی، در شرافت و افتخار، برتر از حتی خون شهیدان‏اند و چنان گران بهایند که حضرت رسول (ص) در این مورد می‏فرماید: «هرگاه مؤمنی از دنیا برود و و از او یک ورق که بر آن نکته علمی نگاشته شده باشد، باقی بماند، سپری بین او و آتش جهنّم خواهد بود.
باید در انتخاب کتاب دقت کنیم، چرا که بعضی از کتابها خیلی عمیقند که جهان با همه وسعتش در آن گم می‏شودو بعضی از آن ها آن قدر کوچکند که خود را به زور نشان داده‏اند.
ممکن است نه به عمق کتابهای خیلی عمیق پی برده و نه از کوچکی کتابهای سطحی سودی ببریم پس باید کتابی که انتخاب می کنیم مناسب با قدرت درک و فهم ما باشد. کتاب باید مفید باشد.
باید وقتی کتاب می‏خواهی، چیزی بفهمی، چیزی را حس کنی، باید چیزی را به دست آوری، باید نفعی و معنایی ببری؛ حداقل به اندازه وقتی که گذرانده ای. باید کتاب‏ها مفید و بزرگوار باشند.
.
.
.

انشا در مورد کتاب و کتاب خوانی

انشا شماره دو
معلم از ما خواست تا فکر کنیم و درباره‌ی کتاب و کتاب‌خوانی انشایی بنویسیم و من باید بگویم هیچ‌چیز بهتر از این نیست که آدم بنشیند فکر کند و درباره کتاب و کتاب‌خوانی انشایی بنویسد. و من هم برای این‌که بتوانم انشای خوبی بنویسم خیلی فکر کردم و خیلی تهقیق کردم. و طبق معمول به سراق بابایم رفتم و به او گفتم :« بابا جان! کتاب چه اهمیتی دارد؟» و بابایم بلافاصله بعد از یک مکث 30 دقیقه‌ای توضیحاتی برایم داد و من از حرف‌های بابایم چیزهای زیادی فهمیدم. مثلا من فهمیدم که کتاب باعث به هم رسیدن خیلی‌ها شده است. مثل خشایار خاله کبری من که در دانشگاه آنقدر به سوگل یکی از همکلاسی‌هایش، کتاب داد و کتاب گرفت که آخرش حراست دانشگاه فهمید و آن‌ها را فرا خواند و در آن‌جا آن‌ها را به شایستگی ارشاد کرد و الان سوگل با 1363 عدد سکه‌ی یک میلیون و سیصد هزار تومانی زن رسمی و قانونی خشایار است.
همچنین من فهمیدم که کتاب باعث جدایی خیلی‌ها شده است . مثلا ساغر زن آبتین، پسر عمه شکوه یکبار خواست از خودش ابتکار در کند و کتاب دیوان شمس پسر عمه آبتین را که از همان اول با روزنامه جلد شده بود، جلدش را عوض کند. چون این کتاب یادگار دوران مجردی آبتین بود و ساغر می‌دانست که آبتین او را خیلی دوست دارد. ولی وختی جلد روزنامه‌ای را باز کرد، دید داخل جلد آن یک پیام عاشقانه نوشته شده و خیلی ناراحت شد. و بیشتر از این ناراحت شد که دید آن پیام را یکی از دوستان خودش در دوران مجردی برای آبتین نوشته بود و همین باعث شد که زندگی آن‌ها از هم بپاشد و الان که من دارم این انشا را برایتان می‌خوانم آبتین دارد هر ماه یک سکه‌ی یک میلیون و خورده‌ای به ساغر می‌دهد.
و درباره‌ی کتاب این را هم باید بگویم که کتاب نقش مهمی در زندگانی همه ما بازی می‌کند مخصوصا در خانه‌ی ما. چون کتاب تقریبا هر روز ما را از خطر مرگ نجات می‌دهد . چون مادرم هر روز به یکی از صفحات داخل کتاب که در آن دستور پخت یک غذای رویایی با یک دسر ماورایی وجود دارد مراجعه می‌کند و سعی می‌کند آن را برایمان بپزد. ولی بعد از ساعت‌ها کلنجار رفتن با «مواد لازم» وقتی ناامید می‌شود به صفحه‌ی اول کتاب برمی‌گردد و با درست کردن یک املت فضایی همه‌ی ما را خوشحال می‌کند و از خطر مرگ نجات‌مان می‌دهد.
و البته من از بابایم چیزهای زیادی درباره‌ی کتاب یاد گرفتم. من فهمیدم بابایم همیشه می‌داند چه کتابی می‌خواهد. برای همین هم همیشه حضور ذهن دارد. مثلا همین دیشب که داشتم انشا می‌نوشتم به من گفت: «می‌بینی مملی؟ اگر یک کتاب قرمز رنگ وزیری با ضخامت 5 سانتی‌متر بخرم دیگه همه‌چی درست می‌شه و قسمت بالای دکورمون خیلی قشنگ می‌شه.» و بابایم همیشه از کتاب‌هایش به شایستگی محافظت می‌کند. و وقتی برای کتابخانه‌اش کتابی را می‌خرد، نمی‌گذارد کسی به آن دست بزند و حتی آن را ورق بزند و آن را در کتابخانه‌اش می‌گذارد.
و من فهمیده‌ام که یکی از علت‌هایی که باعث می‌شود کتاب‌ها تند تند گران بشوند این است که تجارت کاغذ به دست مافیاست. و البته به نظر من در کشوری که همه چیز مثل مرغ، تخم‌مرغ، مسکن، سکه، ارز و دلار به دست مافیاست، بهتر است کاغذ هم به‌دست آن‌ها باشد و من از این انشا نتیجه می‌گیرم که اگر هر ایرانی به جای دیدن «عشق ممنوعه» و «ایزل» و «حریم سلطان» کتاب می‌خواند، الان وضع‌مان بهتر بود.
.
.

انشا در مورد کتاب و کتاب خوانی

.
انشا شماره سه
کتاب دوست خوب من و تو ، چه همدم خوبی در لحظه تنهایی و چهره آشنایی در دیار غربت همسایه مهربانی که هیچ دیواری خانه تو را از او جدا نمی کند.
مهمان ناخوانده ای است که هر گاه بخواهی دعوت تو را می پذیرد!
ظرفی است لبریز از علم و ظرافت، کاسه ای است سرشار از شادی و غم، شوخی. جدی
خوشا به حالش که می توان آن را در خورجین نهاد و با خود به همه جا برد خوشا به حالش که میتوان آن را در دامن ریخت.
آیا شنیده ای که درختی هیچگاه خشک نشود و برگهایش در پاییزی نریزد؟ و میوه ای که هیچ گاه نپوسد چه دوستی است که هر چه بخواهی به تو می دهد از زندگان و مردگان با تو سخن می گوید. اگر بر او خشمگین شوی بر تو خشم نمی گیرد و اگر بر سرش فریاد بکشی لب فرو می بندد و دم بر نمی آورد.
کتابها مثل آدمها هستند
بعضی کتابها دو لباس می پوشند و بعضی لباس های عجیب و غریب و رنگارنگ دارند
بعضی از کتابها برای ما قصه می گویند تا بخوابیم و بعضی قصه می گویند تا بیدار شویم
بعضی از کتابها تنبل هستند و بعضی از کتابها زیاد می خوابند و همیشه خمیازه می کشند
بعضی از کتابها شاگرد اول می شوند و جایزه می گیرند و بعضی مردود می شوند و تجدید
بعضی از کتابها تقلّب می کنند و بعضی از کتابها دزدی می کنند
بعضی از کتابها به پدر و مادر خود احترام می گذارند و بعضی از آنها نمی گذارند
بعضی از کتابها هر چیز که دارند از دیگران گرفته اند و بعضی از کتابها به دیگران می بخشند
بعضی از کتابها فقیرند
بعضی از کتابها گدایی می کنند
بعضی از کتابها پر حرفند ولی حرفی برای گفتن ندارند و بعضی از کتابها، ساکت و آرامند ولی یک عالمه حرف نگفته در دل دارند
بعضی از کتابها بیمارند و بعضی از کتابها تب دارند و هزیان می گویند
بعضی از کتابها را باید به بیمارستان برد تا معالجه شوند
بعضی از کتابها کودکانه و لوس حرف میزنند ولی بعضی از کتابها فقط غر می زنند و نصیحت می کنند
بعضی از کتابها دو قلویی چند قلو هستند و بعضی از کتابها پیش از تولید می میرند و بعضی تا ابد زنده هستند
بعضی از کتابها سیاه پوست اند و بعضی سفید پوست و بعضی زرد پوست یا سرخ پوست انند
بعضی از کتابها به رنگ پوست خود افتخار می کنند و رنگ دیگران را مسخره می کنند
بعضی از کتابها آنقدر خاکی اند و حرفهای خاکی می زنند که آدم را به یاد آفرینش از خاک می ندازند
بعضی از کتابها حرفهای بی محتوا می زنند و باید دهانشان را گل گرفت
بعضی از کتابها همانند اسم خود صادق هستند
بعضی از کتابها ترسو هستند و زیر کتابهای دیگر مخفی می شوند
بعضی از کتابها آنقدر تکون می خورند و کتابهایی که روی آنها قرار گرفته را می اندازند تا خودی نشان دهند
بعضی از کتابها مثل رنگ پوستشان سیاه بخت اند و بعضی مانند رنگ پوست بخت اند
کتابها را تنها نگذارید و آنها مثل همیشه بوسه بر دستانتان می زنند.
.

منبع: انشا در مورد کتاب و کتایبخوانی

انشا در مورد کتاب و کتاب خوانی

بنام خدا

انشا گفت و گو دست و پا

مقدمه: گفت و گو ها میدانیم که چند نوع هستند انواع متفاوتی دارند اما به این موضوع فکر کرده اید که ممکن است دست و پای ما باهمدیگر گفت و گویی داشته باشند میتوانیم به ان با چشم داستانی نگاه کنیم یا رویایی ..

متن انشا : از مدرسه که امدم خیلی خسته بودم و راه پیاده ان هم در راه برفی و هوای سرد برای من بسیار خسته کننده بود وقتی رسیدم به خانه دست و صورتم را که شستم به سمت اتاقم رفتم تا استراحت کنم روی تخت خود دراز کشیدم و همان لحظه خوابم برد و چشمانم بسته شد گویی سال ها بوده است که نخوابیده بودم به خواب شیرینی فرو رفتم خوابی که انقدر برای جالب و شیرین بود که حتی نمیدانستم در خوابم یا بیداری خوابی که در ان دیدم یک دست و پا باهم حرف میزنند اما چه حرفی! دست میگفت من برتر و قوی هستم چراکه هرکاری را میتوانم انجام بدهم و با من انسان ها غذا میخورند و مینویسند و خیلی از کار ها را با من انجام می دهند بعد از دست پا شروع کرد به حرف زدن گفت درست است که با تو همه کاری انجام می دهند و امورشان را انجام می دهند اما اگر من نباشم تو نمی توانی کاری را انجام بدهی. دست برگشت و گفت : چرااگر تو نباشی من نمیتوانم کاری راانجام بدهم؟من میتوانم اما پا اصرار داشت که دست توانایی انجام کاری را بدون اون ندارد اما دست دلیل می اورد که بدون پا میتواند پا غرور بسیاری داشت و هیچ دلیل و منطقی را قبول نمی کرد حتی اگر ان دلیل و برهان ها واقعی نیر بودند او قبول نمیکرد . دست کمی اندیشید و به پا گفت: از تو سوالی میپرسم اگر به ان جواب منطقی دادی من حرف تورا قبول می کنم و می گویم تو قوی هستی از من پا گفت : بپرس وقتی دست سوال خودرا پرسید اینگونه پرسید که ایا کسی را دیده ای که پا نداشته باشد؟ و دست داشته باشد و کسی را دیده ای که پا داشته باشد ولی دست نداشته باشد . پا هیچ حرفی نزد دست دوباره پرسید و در اخر گفت پا جواب بده پا گفت من هیچ جوابی برای تو ندارم دست خوشحال نشد از جواب ندادن پا و گفت تو باید جواب بدهی و من قبول کنم اگر این کار را انجام ندهی یعنی من قوی تر از توهستم پا گفت من دیده ام کسی را که دست ندارد ولی پا دارد ولی همین که راه میرود کافی است دست نیز گفت من هم دیده ام کسی را که پاندارد ولی دست دارد و خوردن و نوشتن و انجام کارهای دستی برای اون کافی است پا گفت قبول کردم حرف تورا دست گفت پا نه من قوی تر از تو هستم و نه تو قوی تر از من هستی بلکه انسان به هردوی ما نیاز دارد .

نتیجه: قدر نعمت های الهی را با یک دیگر بدانیم و برتری ندهیم به هیچکدام چرا که همه نعمت های الهی برتر هستند و هر کدام نباشد شاید زندگی ما به سستی بکشد چه پا و دست و چه اعضای دیگر بدن ما که همانا چو درد اورد یکی دگر ها را نماند قراری

منبع:انشا گفت و گو دست و پا

انشا گفت و گو دست و پا

انشای طنز سیاسی

بدون دیدگاه

انشای سیاسی

انشای طنز سیاسی

سفر
به نام خدا .ما بچه ها سفر را خیلی دوست داریم .اما پدرم می گوید سفر برای پولدارها مناسب تر است و مافقرا بهتر است با فکرمان به مناطق جذاب سفر کنیم.

پارسال زن دایی اینا دو روز رفته بودند ترکیه اما زن دایی شش ماه تمام عکس های سفرشان را در گروه فامیل می گذاشت و هی می نوشت: من و آنتالیا یهویی ، من و ساحل دریای سیاه یهویی …و خلاصه حرص همه زن های فامیل در آمد.دست آخر مادرم کلی دعوا کرد و پدرم مجبور شد با گرفتن وام ما را به دوبی ببرد. ما یک روز در این بندر خارجی ماندیم ولی به اندازه یکسال عکس گرفتیم.مادرم به هر فروشگاهی می رسید چهل تا عکس سلفی از ما می گرفت .(آقا اجازه اصلا خوش نگذشت) بابایم می گفت این سفر فقط برای رو کم کنی بوده و حق ولخرجی نداریم. خلاصه مادرمان همان نون پنیر خانه را هی به حلقمان ریخت بعد هم یک مشت لباس که از بندرعباس خریده بودیم کولمان گرفتیم و مثل آدم های ندید بدید برگشتیم.

با وجود آنکه در آن سفر یک روزه پدرمان در آمد و همش در حال عکس گرفتن از مراکز خرید بودیم مادرمان کلی از این حرکت بهره برداری سیاسی کرد و به قول خاله مهشید برجک زن دایی را منهدم کرد.ما که بچه هستیم و معنی این ترفندها را نمی فهمیم اما خداییش هیچ کجا بندرعباس خودمان نمی شود و به قول پدرم با دل خوش خوردن یک سمبوسه در ساحل شهر به ز کلی حمالی در ساحل شهرهای دور، مادرم گاهی که دلش می گیرد اه می کشد و می گوید خاک تو سر بابات که آخرش هم هیچی نشد. اگه بابات یک پست مهمی داشت سالی لااقل یکبار با خرج اداره به سفرهای خارجی می رفت و کلی سوغاتی می آورد . پدرم می گوید مدیران برای سفرهای ماموریتی و تحقیقی به خارج می روند اما خواهرم که دانشجو هست می گوید این چطور سفر ماموریتی هست که همیشه به ترکیه و و دوبی ختم می شود!! پدرم هم تو سر دخترش میزند و می گوید؛ دختره چشم سفید این همه شهریه ات می دهم که درس بخوانی نه که حرفهای سیاسی بزنی ، این جوجه هم برام آرمان گرا شده .و بعد هم خواهرم مثل شخصیت دختر این فیلم های آبکی جدید، گریه کنان به اتاقش می رود.در مجموع سفر خارجی با پول زیاد بسیار خوشایند است و من دوست دارم در آینده مدیرکل شوم و به سفرهای مهم کاری ترکیه بروم.

(آقا تموم شد)

معلم : بچه باز هم که انشای سیاسی نوشتی… آخرش بدبختم می کنی، بدو برو دفتر تا تکلیفت روشن کنم.

منبع:انشای طنز سیاسی

انشای طنز سیاسی

انشا از زبان باران

بدون دیدگاه

انشا درمورد قطره باران که از ابری چکیده

انشا از زبان باران

در یکی از روزهای خوب بهاری همراه دوستانم روی ابرها در حال بازی بودیم ناگهان صدای بلند رعد و برق به گوش رسید و ابرها در حال مچاله شدن بودن و من همراه دوستانم از بالای ابرها به پاین سقوط کردیم . من خیلی در آن لحظه حس خوب و در کنار آن حس ترس داشتم . وقتی که به زمین رسیدم درون یک رودخانه پر فشار افتادم که همه قطره های اطراف من هم همراه با من وارد رودخانه شدن.

من در آن لحظه خیلی ترسیدم اما در کنار آن لذتی وصف ناپذیر داشتم که همراه موج رودخانه در حال بالا و پایین پریدن بودم و مانند سرسره ایی عمل می کرد که ما را از مسیر رودخانه به سمت پایین می کشید . کمی بعد باران قطع شد و رودخانه به مرور زمان آرام تر گرفت و ما با آرامش در مسیر جریان پیدا کردیم و در نهایت وارد یک مزرعه شدیم که با استفاده از من و دوستانم , محصولات خودرا ابیاری می کردند.

مابه درون خاک منتقل شدیم , در آنجا چیزهای عجیب و باور نکردنی دیدیم . در زیر زمین نیز سفره های زیر زمینی وجود داشت که ما دوباره از طریق این سفره های زیرزمینی به بالای کوه رسیدیم که به آن چشمه های معدنی می گویند.

و دوباره در فضای ازاد رها شدم که بعد از مدت ها که درون زمین بودم حس تازگی و سر زندگی را دوباره حس کردم ودر نهایت در اثر تابش خورشید تبخیر شدم و دوباره به روی ابرها باز گشتم که به این فرایند که برای من تحولی دوباره بود , گردش آب می گویند.

منبع:انشا از زبان باران

انشا از زبان باران