نام:خسروخسرو شکیبایی

نام خانوادگی:شکیبایی

تاریخ تولد:1323/1/7

تاریخ وفات:1387/4/28

تحصیلات:فارغ التحصیل رشته بازیگری

————————————————

زندگینامه

خسرو شکیبایی در 7 فروردین 1323 در تهران متولد و در 28 تیر 1387 دار فانی را وداع گفت. در شناسنامه نامش خسرو است ولی خانواده و نزدیکان او را محمود صدا می کردند. پدر خسرو سرگرد ارتش بود و وقتی او 14 ساله بود بر اثر سرطان از دنیا رفت.

او قبل از اینکه وارد عرصه تئاتر شود، در حرفه هایی چون خیاطی و کانال سازی و آسانسورسازی کار می کرد. او تحصیلاتش را در رشتهٔ بازیگری در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به پایان برد.
در 19 سالگی برای اولین بار روی صحنه تئاتر رفت و بعد از مدتی به عباس جوانمرد، معرفی و به صورت کاملا حرفه ای بازیگر تئاتر شد. و فعالیت هنری خود را از سال 1342 با بازیگری تئاتر آغاز کرد، 5 سال بعد یعنی در سال 1347 وارد حرفهٔ دوبلوری شد.

بازی در نقش حمید هامون در فیلم هامون ساختهٔ داریوش مهرجویی یکی از ماندگارترین نقش هایی است که ایفا کرده است. او برای بازیش در فیلم هامون از هشتمین جشنواره فیلم فجر، سیمرغ بلورین دریافت کرد و تحسین منتقدان و مردم را برانگیخت.
خسرو شکیبایی از سال 1368 به بعد، دیگر نتوانست از جلد حمید هامون بیرون بیاید و حمید هامون را در انواع اقسام لباس ها و تیپ های مختلف تکرار کرد. اما توانایی های انکار ناپذیرش را در چند فیلم به معرض نمایش گذاشت:بازی تاثیرگذار او در دو فضای کاملاً متفاوت در فیلم کیمیا و کاغذ بی خط.
او برای بازی در فیلم کیمیا احمد رضا درویش 1373 بار دیگر برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول از سیزدهمین جشنواره فیلم فجر شد. او سومین سیمرغ خود را هم را برای بازی در نقش عادل مشرقی فیلم سالاد فصل (فریدون جیرانی) گرفت.
از آخرین افتخارات شکیبایی هم دیپلم افتخار برای فیلم اتوبوس شب (کیومرث پوراحمد) بود. شکیبایی آخرین جایزه اش را از ششمین جشن ماهنامه دنیای تصویر برای بازی در فیلم کاغذ بی خط دریافت کرد.

پس از گذشت نزدیک به 22 سال از اولین حضورش در فیلم کیمیایی، در فیلم حکم (1383) باری دیگر در فیلم وی در کنار عزت الله انتظامی ایفای نقش کرد.
در 9 تیرماه 1387 در دومین جشن منتقدان سینمایی، جایزه یکی از برترین بازیگران سی سال سینمای پس از انقلاب را گرفت. او همچنین در بیست و ششمین جشنواره فیلم فجر، بازیگر و گوینده تیزر جشنواره بود.

شکیبایی در سال 1354، یعنی یک سال بعد از اولین حضور خود در فیلم کوتاه «کتیبه»، به دعوت محمدرضا اصلانی در سریال سمک عیار ایفای نقش کرد و پس از آن در سریال هایی چون لحظه، کوچک جنگلی، مدرس، روزی روزگاری، خانه سبز، کاکتوس، آواز مه، تفنگ سر پر و در کنار هم.
او در تلویزیون هم موفق بود. از همان زمان که در نقش سید حسن مدرس بازی کرد و آن مونولوگ طولانی معروفش را اجرا کرد. تا کارهای به یاد ماندنی ای همچون روزی روزگاری، خانه سبز، کاکتوس، تفنگ سر پر و در کنار هم.
شکیبایی در چند فیلم تلویزیونی هم به ایفای نقش پرداخت. فیلم آخرین نقش آفرینی این هنرمند در فیلم تلویزیونی پیوند (سعید عالم زاده) و آخرین نمایش فیلمش، آشیانه ای برای زندگی (حمید طالقانی) بود که به مناسبت روز پدر از تلویزیون پخش شد.

فیلم شناسی

بیوگرافی خسرو شکیبایی

1361 خط قرمز
1362 دادشاه
1363 صاعقه
1364 دزد و نویسنده
1365 رابطه
1366 شکار
ترن
1367 دستمزد
1368 عبور از غبار
هامون
1369 جستجو در جزیره
ابلیس
1371 بانو
1371 یک بار برای همیشه
سارا داریوش مهرجویی
پرواز را به خاطر بسپار
1372 بلوف
1373 کیمیا
پری
درد مشترک
1374 خواهران غریب
عاشقانه
سایه به سایه
1375 سرزمین خورشید
1376 زندگی
روانی
1378 میکس
عشق شیشه ای
دختردایی گمشده
1379 دختری به نام تندر
1381 مزاحم
لژیون
کاغذ بی خط
1382 صبحانه ای برای دو نفر
1383 حکم
ازدواج صورتی
سالاد فصل
1384 چه کسی امیر را کشت؟ مهدی کرم پور
عروسک فرنگی
پیشنهاد 51 میلیونی
ستاره ها 3:ستاره بود
1385 دست های خالی
اتوبوس شب
رئیس
1386 شب
میراث
حیران
دایناسور
1387 امروز نه فردا
دل شکسته

مجموعه های تلویزیونی
1352-1353 گذر خلیل ده مرده
1353-1354 سمک عیار
1354 تله تئاتر «با خشم به گذشته بنگر»
1356 لحظه
1366 مدرس
1367 کوچک جنگلی
تهران 53
1368 روزی روزگاری
میراث مشترک
1372 حماسه ایثار
1374 بوی گل های وحشی
سایه به سایه
حمله دار
زندگی
1375 خانه سبز
1376 سرزمین سبز
1377 کاکتوس
1378–1379
1381 آواز مه
در کنار هم
باران عشق

فیلم های تلویزیونی

آشیانه ای برای زندگی (حمید طالقانی) – 1387
بختک – 1387

نمایش های تئاتر
پنجهٔ عدالت
زیر گذر لوطی صالح
تراژدی کسری
هنگامهٔ شیرین وصال
بلیت تئاتر
پنجه به دست آوردن
صیادان
با خشم به یاد آر
بازرس
سنگ و سرنا
همهٔ پسران من
شب بیست و یکم
بیا تا گل برافشانیم

آلبوم های موسیقی
نامه ها
سید علی صالحی
موسسه فرهنگی هنری دارینوش
مهربانی
صدای پای آب
سهراب سپهری
نشانی ها
آلبوم سهراب
سهراب سپهری
پری خوانی
حجم سبز
41 حکایت از گلستان سعدی

دکلمه

او علاوه بر هنرنمایی در نقش آفرینی سینما و تئاتر و تلویزیون، برخی از سروده های فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، سید علی صالحی و محمدرضا عبدالملکیان را به صورت دکلمه اجرا کرده بود.

منبع:بیوگرافی خسرو شکیبایی

بیوگرافی خسرو شکیبایی

بیوگرافی مژده خنجری

بدون دیدگاه

زندگینامه مژده خنجری

بیوگرافی مژده خنجری

مژده خنجری متولد (۲۳ مرداد ۱۳۷۲ در تهران) مژده خنجری مجری برنامه های ویتامین ۳ و به روز در شبکه سه سیما و مجری شبکه سحر (سیمای فرانسه). مژده خنجری تحصیلات راهنمایی و دبیرستان خود را در فرانسه پشت سر گذرانده و مسلط به دو زبان انگلیسی و فرانسوی است. مجری محجبه سیما در کنکور سراسری رتبه ۱۴ را بدست آورد و هم اکنون دانشجوی ترم آخر روانشناسی دانشگاه شهید بهشتی است.

مجری با حجاب تلویزیون در کنکور سراسری رتبه ۱۴ را به دست آورد و هم اکنون دانشجوی ترم آخر روانشناسی دانشگاه شهید بهشتی است.

مژده خنجری تحصیلات راهنمایی و دبیرستان خود را در فرانسه پشت سر گذرانده و مسلط به دو زبان انگلیسی و فرانسوی است.

منبع:بیوگرافی مژده خنجری

بیوگرافی مژده خنجری

بیوگرافی رضا پرستش

بدون دیدگاه

این روزها انشار ویدیو ها و عکس هایی از یک فرد ایرانی که شباهت زیادی به لیونل مسی بازیکن آرژانتینی مطرح فوتبال در شبکه های اجتماعی حسابی داغ شده است.
این فرد رضا پرستش نام دارد و 25 سال سن دارد و متولد سال 1371 می باشد.
وی به تازگی مصاحبه ای هم انجام داده و از حال روز این روزهای خود می گوید که حسابی مشهور شده است و قرار است به زودی در یک سریال هم بازی کند.
وی تاکنون ازدواج نکرده است و مجرد است و همسر ندارد.
تا به حال کسی به شما گفته‌است که چقدر شبیه یک چهره مشهور و معروف هستید؟ آن‌قدر که ممکن است شما را با آن چهره معروف حتی اشتباه بگیرند؟ حالا که متوجه این حد از شباهت شده‌اید واکنش شما چیست و می‌خواهید چه کار کنید؟
«رضا پرستش» در تمام جوانی و نوجوانی‌اش با یک جمله مواجه بود:« تو چقدر شبیه مسی هستی» آن‌قدر که دوستان و خانواده‌اش هم او را به همین‌نام صدا می‌زدند. اما او چندان هم به این موضوع واکنش نداشت و کار خودش را می‌کرد. تا اینکه چندماه پیش به پیشنهاد خانواده خواست وارد این بازی شود و عکسش را برای رسانه‌ها فرستاد و با واکنش‌های عجیب و غریب آنها مواجه شد. طوری که به ما می‌گوید حالا چند وقتی است که خودم هم قبول کرده‌ام که واقعا شبیه مسی هستم. به بهانه بازی ال کلاسیکو و گلزنی اسطوره تمام‌نشدنی بارسلونا درست یک روز بعد از بازی با این مسی ایرانی قرار گذاشتیم تا او را بیشتر بشناسیم. قراری که حسابی شگفت زده‌مان کرد که چطور دونفر بدون هیچ گریمی علاوه بر چهره حتی ژست و قد و قواره‌شان هم شبیه به هم باشد.

خودم قبول نمی‌کردم شبیه مسی هستم
«رضا پرستش» متولد ۱۳۷۱ است و در حال حاضر دانشجوی رشته شهرسازی است. پدرش از ۶ سال پیش روی شباهت رضا و مسی تاکید می‌کند. اما رضا هربار چون باور نمی‌کند با بی تفاوتی از کنار این موضوع رد می‌شود که اگر هم شبیه باشد چه کاری می‌تواند بکند؟ تا اینکه ۵ ماه پیش پدر رضا پیشنهاد می‌دهد رضا با پیراهن ورزشی آرژانتین و بارسلونا عکس بیندازد و برای سایت‌های ورزشی بفرستند رضا با انجام این‌کار با یک اتفاق عجیب و غریب روبرو می‌شود:« برای سایت ورزش۳ فرستادم. من عکس را شب فرستادم اما آنها ساعت ۱۰ صبح روز بعد فوری با من تماس گرفتند و گفتند آب دستت داری بگذار زمین و بیا اینجا. آنجا از من عکس و فیلم گرفتند و پخش کردند و بعد از آن قضیه خیلی جدی شد. اما واکنش‌ها خیلی عجیب بود. یک سری از آدم‌ها دوست نداشتند کسی شبیه مسی وجود داشته باشد. یک عده هم فکر می‌کردند من خودم را شبیه مسی می‌کنم یعنی عمل جراحی انجام داده‌ام یا گریم خاصی می‌کنم. ولی هیچ‌کدام از این کارها را نکرده‌ام. من تنها در این مدت ریشم را شبیه مسی می‌زنم. دوست دارم مسی دوباره ریشش را بزند تا این موضوع به همه ثابت شود که من واقعا شبیه مسی هستم. من و مسی حتی عکس‌های بچگی‌مان هم شبیه به هم است و حتی دقیقا هم قد هستیم.»
رضا می‌گوید بعد از این ماجرا فصل جدیدی در زندگی‌اش آغاز شده‌است. حالا همه وقتی او را به خصوص با پیراهن‌های ورزشی در خیابان می‌بینند با دست نشان می‌دهند و می‌خواهند با او عکس بیندازند و حالا می‌خواهد از این داستان به نفع آینده‌اش استفاده کند:« اتفاقات خوبی در حال افتادن است من و دوستم آقای نادری در حال گسترده کردن این داستان هستیم. ما این شباهت را به سمت سینما و فیلمسازی برده‌ایم. در حال حاضر مشغول بازی در یک سریال کمدی هستم که فکر می‌کنم اتفاق بسیار جالبی باشد که نمی‌توانم در حال حاضر بیشتر از این درباره‌اش حرف بزنم.»
رضا را به خیابان بردیم تا واکنش‌های مردم را ببینیم. همه عابران با چشم‌هایشان رضا را دنبال می‌کردند برخی هم بابت دو گل شب ال‌کلاسیکو
حسابی تشکر می‌کردند.

دوست دارم در کنار مسی باشم

بیوگرافی رضا پرستش

ژاوی هرناندز بازی‌ساز سابق بارسلونا که بعد از دوران طلایی‌اش در بارسا به السد قطر رفت برای انجام بازی با تیم استقلال به تهران آمد که این سفر باعث شد رضا ژاوی را ببیند. رضا درباره این دیدار هیجان انگیز می‌گوید:« برایم خیلی جالب بود. از اتوبوس که پیاده شد تا مرا دید شناخت و گفت Iranian messi و در آخر هم پیراهنش را به من هدیه داد که یکی از باشگاه‌ها می‌خواست به مبلغ ۶۰ میلیون از من بخرد که من اینکار را نکردم. من هم پیراهن را قاب کرده‌ام و به دیوار اتاقم زده‌ام.»
رضا می‌گوید برنامه‌اش فراتر از یک بدل است و اهداف بزرگتری دارد که دوست دارد برایشان تلاش کند:«دوست دارم همیشه کنار دست مسی باشم. شخصیت مسی به خاطر شرایطی که دارد خیلی کارها نمی‌تواند انجام دهد. دوست دارم در جایگاهی باشم که شخصیت دوم مسی باشم.»
رضا به واسطه شباهت بی‌اندازه‌ای که به مسی دارد حسابی مشهور شده‌است. حالا از رضا می‌پرسم این برایت ناراحت کننده نیست که همه تو را به واسطه کس دیگری دوست دارند و زیر سایه‌اش هستی. اما او جواب می‌دهد:« اتفاقا خیلی خوشحالم که شبیه بهترین فوتبالیست تاریخ دنیا هستم. مسی آدم کوچکی نیست و ممکن بود شبیه هیتلر بزرگ‌ترین قاتل دنیا باشم ولی شبیه آدم محبوبی مثل مسی هستم.»
خاطره‌ای از پیمان معادی بازیگر نقل است که در حاشیه یک جشنواره سینمایی بعد از دیدن چهره آشنای مورگان فریمن جلو می‌رود و دست می‌دهد. اما آن آقا می‌گوید من فریمن نیستم بلکه بدلش هستم. حالا رضا معتقد است بدل‌ها می‌توانند کارهای مهم و خوبی در دنیا انجام دهند:« می‌شود با بدل‌ها مردم را سوپرایز کرد. به طور مثال شاد کردن بچه‌های سرطانی و یا مردم فلسطین. حتی در همین تهران خودمان بچه‌های سرطانی زیادی هستند که آرزوی دیدن مسی را دارند. اما نباید گولشان بزنیم باید بگوییم که من بدل مسی هستم. اما بازهم خوشحال می‌شوند.»

با موهای روشن مسی نمی‌توانستم به دانشگاه بروم
رضا در مدت کوتاهی موردتوجه بسیاری از شرکت‌ها قرار گرفته‌است و پیشنهادات زیادی داشته‌است تا فصل جدید زندگی‌اش علاوه بر شهرت برایش آورده‌های هم مالی داشته باشد. اما می‌گوید چون دوست نداشته زود تمام شود گزینشی عمل کرده و می‌خواهد به جای عکس گرفتن و شرکت در تبلیغات‌های زیاد کارش را در هنر وسینما جلو ببرد. حالا از روزی که به مسی ایران شناخته می‌شود باید این شباهت را حفظ کند. برای همین سوال می‌کنیم اگر مسی هر تغییری رو صورتش انجام داد او هم انجام می‌دهد؟ رضا می‌گوید:«مردم همه مرا به چشم مسی می‌بینند و توقع دارند او هرکاری انجام داد من هم انجام بدهم. مسی اول فصل موهایش را خیلی روشن کرد. اما اینجا ایران است و فرهنگ متفاوتی دارد من که نمی‌توانستم با آن موها به دانشگاه بروم. برای همین انجام ندادم. اتفاقا دوست دارم مسی برای یک مدت هم که شده ریش‌هایش را بزند. چون برخی فکر می‌کنند من با ریش شبیه مسی شده‌ام. اما همه مرا از خیلی قبل شبیه به مسی می‌دانستند.»

من و مسی باید آزمایش DNA بدهیم

بیوگرافی رضا پرستش

رضا مثل همه پسرهای همسن و سال‌هایش هوادار فوتبال بوده و با رفقایش فوتبال بازی می‌کرده اما شباهت ظاهری‌اش به مسی این توقع را برای همه وجود آورده که فوتبال بازی کردنش هم مثل مسی باشد و در بازی همه توپ را به او پاس می‌دهند:« فوتبال را خیلی دوست دارم. فوتبال بازی کردنم هم بد نیست و دارم تمرین می‌کنم که بهتر شوم چون برای کارهای سینمایی هم بسیار مهم است که فوتبالم خوب باشد. الان چندکیلو وزنم از مسی بیشتر است که باعث و بانی آن دستپخت خوب مادرم هست! اما برخی باور کرده‌اند که من مسی هستم و توقع چنین فوتبالی دارند.»
رضا می‌گوید که دانشمندان ثابت کرده‌اند که هرکس در دنیا همزادهایی دارد. یک سری می‌گویند یکی و یک سری هم می‌گویند ۶ همزاد و شاید خودش هم یکی از همزادهای مسی است:« شاید من هم همزاد مسی هستم. کسی چه می‌داند اگر آزمایش DNA بدهیم همه چیز را مشخص کند. اصلا شاید من آنجا به دنیا آمده باشم و اتفاقی اینور آمده‌ام. (می‌خندد) ولی در دنیا مسابقاتی برگزار می‌شود که بدل چهره ها در آن حاضر می‌شوند و مقایسه می‌شوند.»
بعد از باخت ایران به آرژانتین پدرم گفت: خانه نیا
رضا خاطرات زیادی از این شباهت عجیب و غریب دارد. شباهتی که حتی پدرش را تحت تاثیر قرار داده‌است:« پدر من یک فوتبالیست با تعصب است که از قضا طرفدار رئال مادرید هم هست. زمان جام جهانی هنوز کسی مرا نمی‌شناخت اما خانواده مرا مسی می‌دانستند. وقتی ایران با تک گل مسی آن هم در دقایق پایانی به آرژانتین باخت. پدرم با من تماس گرفت و گفت که شب خانه نیا چون من گل زده بودم(می‌خندد). خیلی از دوستانم هم زنگ می‌زدند و به خاطر گل مسی به من بدوبیراه می‌گفتند.»
رضا یکبارهم با ورود به یک مدرسه آنجا را ناخودآگاه روی سرش می‌گذارد:«برای یک کار تبلیغاتی وارد یک مدرسه شدیم که هر سه مقطع تحصیلی را داشت. به محض اینکه وارد شدم بچه‌های ابتدایی که مشغول خوردن غذایشان بودند؛ همه چیز را رها کردند و یک جوری به سمت من هجوم آوردند که دوتا زنگ درس بعدی آنها کنسل شد. چون هیچ مدیر و ناظمی نمی‌توانست آنها را سرکلاس بفرستد. از آن بچه‌ها انرژی خیلی خوبی گرفتم.»

به خاطر شباهت به مسی مرا به VIP هواپیما بردند
رضا در یکی از کافه‌های سوئد هم حسابی دردسرساز می‌شود آنقدر که مجبور می‌شود فوری پشت میکروفون اعلام کنند که مسی نیست:« پسرخاله من در استکهلم کافه دارد و همیشه به من می‌گفت شبیه مسی هستی. یکبار حسابی اصرار کرد که موهایت را شبیه مسی کوتاه کن و شبیه مسی لباس بپوش. آنها هم برای کافه یک ایونت با حضور یکی از بازیکنان بارسلونا اعلام می‌کنند. در آن روز جمعیت زیادی به کافه آمد. وقتی من با سه چهارتا بادیگارد داخل رفتم. همه جا سکوت کامل بود. همه فکر می‌کردند مسی آمده‌است. ما ترسیدیم که اتفاق بدی بیفتد و فوری پشت بلندگو اعلام کردند این شخصیت بدل مسی است و این برنامه یک جوک بود. واقعا ممکن بود کار خطرناک شود. چون به مسی حق شکایت می‌داد که یک نفر از نامش سوءاستفاده می‌کند.»
کار به همین‌جا ختم نمی‌شود. شباهت رضا به مسی گاهی هم برایش حسابی خوشامد می‌شود:«اسپانسر تیم بارسلونا هواپیمایی قطر است. من دقیقا با آن هواپیمایی از سوئد به تهران می‌آمدم. آن موقع هنوز به عنوان بدل مسی خودم را معرفی نکرده بودم و قصه قبل‌تر از این حرفهاست. خدمه هواپیما بعد از دیدن من فکر می‌کردند واقعا مسی سوار هواپیما شده‌است. من بلیطم را نشان دادم و گفتم من ایرانی هستم و به تهران می‌روم. اما در نهایت مرا بلند کردند و به خاطر این شباهت به جایگاه vip هواپیما بردند.»
بعد از مصدومیت مسی همه حال مرا می‌پرسیدند
مصاحبه ما با آقای مسی ایرانی درست یک روز بعد از بازی هیجان‌انگیز ال کلاسیکو بود. در بازی شب قبل از مصاحبه مسی یک ضربه به دهانش خورد و حسابی خونی شد. رضا در این‌باره می‌گوید:« بلافاصله بعد از این اتفاق افراد زیادی در صفحه اینستاگرامم کامنت گذاشتند که حالت خوب است؟ اگر حالت خوب نیست بیا برویم دکتر و سر این موضوع حسابی خندیدم»
البته این شباهت گاهی هم برای رضا دردسر داشته مثل زمانی که برای خرید می‌رود اما دست از پا درازتر برمی‌گردد:«یکبار خیلی اتفاقی من لباس بارسلونا تنم بود. چون معمولا نمی‌پوشم. بعد رفتیم تیراژه که خرید کنیم. اما آنقدر جمعیت برای عکس گرفتن دورم جمع شدند که حراست پاساژ بالای سرمان آمد و محترمانه به ما درهای خروج را نشان داد.».

مسی احتمالا از وجود من باخبر است
رضا می‌گوید تابه حال تحقیقات زیادی کرده و متوجه شده که مسی هیچ بدلی در دنیا ندارد و او تنها بدل مسی در دنیاست و احتمالا روزی که بتواند مسی را رودررو از نزدیک ببیند دور نیست:«چندبار خواستم پیام بدهم و یا راه ارتباطی پیدا کنم دیدم که فایده‌ای ندارد. اما فکر می‌کنم احتمالا از طریق ژاوی به گوشش رسیده باشد که یک بدل ایرانی دارد.»

منبع:بیوگرافی رضا پرستش

بیوگرافی رضا پرستش

هما روستا متولد 1325 در تهران بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر، کارگردان و مترجم میباشد. هما روستا با حمید سمندریان، کارگردان تئاتر ازدواج کرده بود. استاد حمید سمندریان 22در تیرماه 1391 درگذشت. در ادامه گفتگویی با هما روستا را میخوانید.

با سینما خداحافظی کردم
به موازات کار تئا تر دوست داشتم که تجربه کار تصویر را هم داشته باشم اما متاسفانه سینما خواسته من را برآورده نکرد و همین موضوع باعث شد که دیگر به سمت سینما نروم، ترجیح می دهم به تئا تر بپردازم. متاسفانه طی سال های اخیر قواعد حضور در سینما تغییر کرده است و به همین خاطر، بسیاری از افرادی که دغدغه کار جدی در این عرصه داشتند ترجیح دادند سرشان را با امورات دیگر هنری گرم کنند.
البته این موضوع به آن معنا نیست که من کارهایی که در سینما انجام دادم نظیر مسافران و از کرخه تا راین را دوست نداشته باشم اما خب متاسفانه مسیری که در ادامه باید طی می کردم توقعات من را برآورده نکرد. حضور در سینما برای خودش یک سنی دارد و نقش هایی که امروز در سینما به من بخورد خیلی کم است. نقش هایی هم اگر باشد، شاید مرا ارضا نمی کند. می دانید که همیشه روی انتخاب نقش هایم وسواس داشتم، هر نقشی را بازی نمی کردم و الان هم به نظرم خیلی دیر شده است.

همای بی حمید

برای من زندگی بدون حمید واقعا سخت است چرا که مجبورم نوعی از زندگی را تجربه کنم که تاکنون نظیر آن را تجربه نکرده بودم. حمید برای من تنها یک همسر نبود بلکه یک رفیق و استاد بود و حالا پر کردن جای خالی فردی نظیر او در خانه و آموزشگاه برای من خیلی سخت است.

چهل سال بود که صبح ها از خواب بیدار می شدم و از او می پرسیدم «حمید جان قهوه می خوری؟» و حال دیگر کسی نیست که به این سوال من جواب بدهد. پر کردن جای خالی او برای من اصلا راحت نیست.

همه از من می خواهند سمندریان باشم
بعد از اینکه حمید عزیز از میان ما رفت بسیاری از شاگردان او دوست داشتند که من جای خالی او را در محیط آموزشگاه پر کنم و این مکان را هم گسترش دهم. من خودم هم دوست داشتم این کار را انجام دهم اما واقعیت این است که جای خالی حمید را هیچ کسی نمی تواند پر کند.
من فقط دارم تلاش می کنم چراغ این مکان روشن بماند و همچنان هنرجویان به این مکان رفت و آمد داشته باشند و همه چیز آنطور که استاد سمندریان می خواهد پیش برود. به همین خاطر حجم کار ها برای من به شدت بالا رفته و گاه از خدا می خواهم که به من توان بدهد تا بتوانم از پس انجام این کار ها برآیم.
روزهای دانشجویی من
در اروپای شرقی تئا تر خیلی جدی است. به هر حال دیگر نمی خواستم زمان را از دست بدهم. چون رومانیایی بلد نبودم، ابتدا باید یک سالی زبان می خواندم و بعد از قبولی در امتحان، می توانستم سر کلاس های رشته خودم بنشینم.

برای اینکه فرصتم از دست نرود، نزد رئیس دانشکده رفتم و از او خواستم همزمان با شرکت در کلاس های زبان، در کلاس های تئا تر هم شرکت کنم و گفتم اگر ترم اول از پس امتحان ها برنیامدم، مرا رفوزه کنید. او هم پس از کمی فکر و با دیدن اشتیاق من، این پیشنهاد را قبول کرد و گفت اگر نتوانی باید این یک سال را دوباره بگذرانی.

به هر حال من سر کلاس های بازیگری رفتم. زبان اصلا نمی دانستم و خیلی نکات را نمی فهمیدم. از طرفی همکلاسی هایم خیلی سر به سرم می گذاشتند. بچه های هنر هم می دانید که خیلی شیطان هستند، خلاصه یواش یواش زبان رومانیایی را آموختم و ترم هم به پایان رسید، امتحان دادم که اجرای یک مونولوگ بود؛ خیلی خوب اجرا کردم و استادم دیگران را هم دعوت کرده بود تا کار مرا ببینند چون من تنها ایرانی بودم که آن ها در طول زندگیشان دیده بودند.

به خاطر فوت پدرم به ایران آمدم
سال 1349 به ایران بازگشتم. دلیل اصلی این موضوع هم فوت پدرم بود. او همیشه به من می گفت وقتی بزرگ شدی و درست را تمام کردی باید به ایران برگردی. در درونم درباره ایران حس نوستالژیکی داشتم. تصاویر مبهمی از ایران در ذهنم بود و کشش درونی قوی داشتم.
بعد از فارغ التحصیلی به آلمان بازگشتم، خانواده ام بعد از فوت پدر در برلین زندگی می کردند و قرار بود من هم در برلین کارم را شروع کنم ولی چون لهجه داشتم، می خواستند مرا به شهر دیگری بفرستند تا ضمن یکی دو سالی کار کردن، لهجه ام بهتر شود اما من تصمیم گرفتم تا به ایران بازگردم. نمی دانم چرا؟ واقعا هنوز هم نتوانستم دلیل خاصی برای این تصمیم پیدا کنم. شاید دلیلش همان کشش درونی به ایران بود. به هر حال آمدم ایران و ماندم.

وقتی یقه حمید پیش من گیر کرد
مدتی بعد «باغ وحش شیشه ای» تنسی ویلیامز را روی صحنه بردیم که تماشاگران زیادی داشت. یک متن ایرانی هم اجرا کردیم که نوشته خانمی بود و اسمش را به یاد نمی آورم. برای نمایش ها بلیت می فروختیم و تماشاگر هم داشتیم. در واقع کارهایی که در بخارست تجربه کرده بودم اینجا هم انجام می دادم، به ویژه دانشجو ها تجربه اجرا مقابل تماشاگر را نداشتند، مگر اینکه کارگردانی، آن ها را برای بازی روی صحنه تئاترهای رسمی انتخاب می کرد و برای اولین بار بود که این اتفاق در دانشکده هنرهای دراماتیک و برای تئاترهای دانشجویی می افتاد.

اتفاقا آقای شنگله و سمندریان هم به دیدن نمایش ما آمدند. آن موقع آقای سمندریان همسر من نبود. بعد از دیدن تئا تر از کارم تعریف کرد و حتی گفت بهتر و ظریف تر از من کار کردی. حالا نمی دانم یقه اش گیر کرده بود یا اینکه واقعا از نمایش خوشش آمده بود.

بیوگرافی هما روستا

فارسی بلد نبودم
وقتی به ایران آمدم برقراری ارتباط برایم سخت بود چون فارسی را خوب بلد نبودم، اگر کسی خیلی تند و غلیظ صحبت می کرد، اصلا حرف هایش را نمی فهمیدم و باید با من شمرده و آهسته حرف می زدند. یکی از آشنا ها مرا به دکتر فروغ رئیس دانشکده هنرهای دراماتیک معرفی کرد. وی به من گفت چون فارسی بلد نیستی و با فضای تئا تر ایران هم آشنایی نداری، نمی توانی الان بازی کنی. او گفت در دانشکده ما استادانی مثل آقای شنگله، سمندریان و… تدریس می کنند، سر کلاس آن ها برو و ببین دوست داری با کدام یک همکاری کنی.

سر کلاس ها رفتم و بعد به او گفتم روش ها با آنچه آموخته ام، خیلی متفاوت است. برای همین پیشنهاد دادم زنگ فوق برنامه را به من بدهند و او هم قبول کرد و شروع به کارگردانی کردم. چون خودم هم سن کمی داشتم، با دانشجو ها خیلی راحت بودم. البته هنوز هم با جوان ها خیلی راحت هستم.

استاد در دام ازدواج افتاد
در این موضوع که دانشجو ها خیلی دوست دارند با استادشان ازدواج کنند تردیدی نیست، به همین خاطر در آن دوران سایر بچه ها دوست داشتند کاری بکنند که من و حمید با هم ازدواج کنیم، برای همین پیش من همیشه تعریف او را می کردند و می گفتند استاد بهترین مرد دنیاست، خوش تیپ و مهربان و اصلا حرف ندارد. جلوی سمندریان هم تبلیغ مرا می کردند.

ازدواج با حمید من را سختگیر کرد
من بازیگر ثابت تئاترهای او شدم و از این همکاری خیلی راضی بودم؛ چرا که او جزو بهترین کارگردان های تئا تر ایران بود و خیلی خوب با بازیگر ها کار می کرد. وقتی در نمایش های سمندریان بازی می کردم دائم درگیر کار بودم، البته این همکاری هم خوب و هم بد بود. برای اینکه هم شغل بودیم و چون به او عادت کرده بودم نمی توانستم با کارگردان دیگری همکاری کنم و زمانی که سمندریان ناخواسته از تئا تر دور شد، این کار نکردن برایم سخت بود.
چند باری با کارگردان های دیگر کار کردم اما راحت نبودم و راضی ام نمی کرد، پس رفتم سراغ کارگردانی تئا تر. سال 61 پسرم کاوه به دنیا آمد و عطر رنگ مضاعفی را به زندگی ما بخشید. هر چند که کاوه هیچ گاه وارد عرصه هنر نشد و ترجیح داد زندگی اش را در عرصه کامپیو تر سپری کند.

منبع:بیوگرافی هما روستا

بیوگرافی هما روستا

بیوگرافی کوروش کبیر

بدون دیدگاه

زندگینامه کوروش کبیر

● از تولد تا آغاز جوانی کوروش کبیر
دوران خردسالی کوروش کبیر را هاله ای از افسانه ها در برگرفته است. افسانه هایی که گاه چندان سر به ناسازگاری برآورده اند که تحقیق در راستی و ناراستی جزئیات آنها ناممکن می نماید. لیکن خوشبختانه در کلیات ، ناهمگونی روایات بدین مقدار نیست. تقریباً تمامی این افسانه ها تصویر مشابهی از آغاز زندگی کوروش کبیر ارائه می دهند،تصویری که استیاگ ( آژی دهاک )، پادشاه قوم ماد و نیای مادری او را در مقام نخستین دشمنش قرار داده است.

استیاگ – سلطان مغرور، قدرت پرست و صد البته ستمکار ماد – آنچنان دل در قدرت و ثروت خویش بسته است که به هیچ وجه حاضر نیست حتی فکر از دست دادنشان را از سر بگذراند. از این روی هیچ چیز استیاگ را به اندازه ی دخترش ماندانا نمی هراساند. این اندیشه که روزی ممکن است ماندانا صاحب فرزندی شود که آهنگ تاج و تخت او کند ، استیاگ را برآن می دارد که دخترش را به همسری کمبوجیه ی پارسی – که از جانب او بر انزان حکم می راند – درآورد.

مردم ماد همواره پارسیان را به دیده ی تحقیر نگریسته اند و چنین نگرشی استیاگ را مطمئن می ساخت که فرزند ماندانا ، به واسطه ی پارسی بودنش ، هرگز به چنان مقام و موقعیتی نخواهد رسید که در اندیشه ی تسخیر سلطنت برآید و تهدیدی متوجه تاج و تختش کند. ولی این اطمینان چندان دوام نمی آورد. درست در همان روزی که فرزند ماندانا دیده می گشاید ، استیاگ را وحشت یک کابوس متلاطم می سازد. او در خواب ، ماندانا را می بیند که به جای فرزند بوته ی تاکی زاییده است که شاخ و برگهایش سرتاسر خاک آسیا را می پوشاند. معبرین درباره ی در تعبیر این خواب می گویند کودکی که ماندانا زاییده است امپراتوری ماد را نابود خواهد کرد، بر سراسر آسیا مسلط گشته و قوم ماد را به بندگی خواهد کشاند.

وحشت استیاگ دوچندان می شود. بچه را از ماندانا می ستاند و به یکی از نزدیکان خود به نام هارپاگ می دهد. بنا به آنچه هرودوت نقل کرده است ، استیاگ به هارپاگ دستور می دهد که بچه را به خانه ی خود ببرد و سر به نیست کند. کوروش کودک را برای کشتن زینت می کنند و تحویل هارپاگ می دهند اما از آنجا که هارپاگ نمی دانست چگونه از پس این مأموریت ناخواسته برآید ، چوپانی به نام میتراداتس ( مهرداد ) را فراخوانده ، با هزار تهدید و ترعیب ، این وظیفه ی شوم را به او محول می کند. هارپاگ به او می گوید شاه دستور داده این بچه را به بیابانی که حیوانات درنده زیاد داشته باشد ببری و درآنجا رها کنی ؛ در غیر این صورت خودت به فجیع ترین وضع کشته خواهی شد. چوپان بی نوا ، ناچار بچه را برمی دارد و روانه ی خانه اش می شود در حالی که می داند هیچ راهی برای نجات این کودک ندارد و جاسوسان هارپاگ روز و شب مراقبش خواهند بود تا زمانی که بچه را بکشد.

اما از طالع مسعود کوروش کبیر و از آنجا که خداوند اراده ی خود را بالا تر از همه ی اراده های دیگر قرار داده ، زن میتراداتس در غیاب او پسری می زاید که مرده به دنیا می آید و هنگامی که میتراداتس به خانه می رسد و ماجرا را برای زنش باز می گوید ، زن و شوهر که هر دو دل به مهر این کودک زیبا بسته بودند ، تصمیم می گیرند کوروش را به جای فرزند خود بزرگ کنند. میتراداتس لباسهای کوروش را به تن کودک مرده ی خود می کند و او را ، بدانسان که هارپاگ دستور داده بود ، در بیابان رها می کند.

کوروش کبیر تا ده سالگی در دامن مادرخوانده ی خود پرورش می یابد. هرودوت دوران کودکی کوروش را اینچنین وصف می کند : « کوروش کودکی بود زبر و زرنگ و باهوش ،‌ و هر وقت سؤالی از او می کردند با فراست و حضور ذهن کامل فوراً جواب می داد. در او نیز همچون همه ی کودکانی که به سرعت رشد می کنند و با این وصف احساس می شود که کم سن هستند حالتی از بچگی درک می شد که با وجود هوش و ذکاوت غیر عادی او از کمی سن و سالش حکایت می کرد. بر این مبنا در طرز صحبت کوروش نه تنها نشانی از خودبینی و کبر و غرور دیده نمی شد بلکه کلامش حاکی از نوعی سادگی و بی آلایشی و مهر و محبت بود.

بدین جهت همه بیشتر دوست داشتند کوروش کبیر را در صحبت و در گفتگو ببینند تا در سکوت و خاموشی.از وقتی که با گذشت زمان کم کم قد کشید و به سن بلوغ نزدیک شد در صحبت بیشتر رعایت اختصار می کرد ،‌ و به لحنی آرامتر و موقرتر حرف می زد. کم کم چندان محجوب و مؤدب شد که وقتی خویشتن را در حضور اشخاص بزرگسالتر از خود می یافت سرخ می شد و آن جوش و خروشی که بچه ها را وا می دارد تا به پر و پای همه بپیچند و بگزند در او آن حدت و شدت خود را از دست می داد.

از آنجا اخلاقاً آرامتر شده بود نسبت به دوستانش بیشتر مهربانی از خود نشان می داد.کوروش کبیر در واقع به هنگام تمرین های ورزشی ، از قبیل سوارکاری و تیراندازی و غیره ، که جوانان هم سن و سال اغلب با هم رقابت می کنند ، او برای آنکه رقیبان خود را ناراحت و عصبی نکند آن مسابقه هایی را انتخاب نمی کرد که می دانست در آنها از ایشان قوی تر است و حتماً برنده خواهد شد ، بلکه آن تمرین هایی را انتخاب می نمود که در آنها خود را ضعیف تر از رقیبانش می دانست ، و ادعا می کرد که از ایشان پیش خواهد افتاد و از قضا در پرش با اسب از روی مانع و نبرد با تیر و کمان و نیزه اندازی از روی زین ، با اینکه هنوز بیش از اندازه ورزیده نبود ، اول می شد.

بیوگرافی کوروش کبیر

کوروش وقتی هم مغلوب می شد نخستین کسی بود که به خود می خندید. از آنجا که شکست های کوروش در مسابقات وی را از تمرین و تلاش در آن بازیها دلزده و نومید نمی کرد ، و برعکس با سماجت تمام می کوشید تا در دفعه ی بعد در آن بهتر کامیاب شود ؛ در اندک مدت به درجه ای رسید که در سوارکاری با رقیبان خویش برابر شد و بازهم چندان شور و حرارت به خرج می داد تا سرانجام از ایشان هم جلو زد. وقتی کوروش در این زمینه ها تعلیم و تربیت کافی یافت به طبقه ی جوانان هیجده تا بیست ساله درآمد ، و در میان ایشان با تلاش و کوشش در همه ی تمرین های اجباری ، با ثبات و پایداری ، با احترام و گذشت به سالخوردگان و با فرمانبردایش از استان انگشت نما گردید. »

زندگی کوروش جوان بدین حال ادامه یافت تا آنکه یک روز اتفاقی روی داد که مقدر بود زندگی کوروش را دگرگون سازد ؛ : « یک روز که کوروش در ده با یاران خود بازی می کرد و از طرف همه ی ایشان در بازی به عنوان پادشاه انتخاب شده بود پیشآمدی روی داد که هیچکس پی آمدهای آنرا پیش بینی نمی کرد. کوروش بر طبق اصول و مقررات بازی چند نفری را به عنوان نگهبانان شخصی و پیام رسانان خویش تعیین کرده بود. هر یک به وظایف خویش آشنا بود و همه می بایست از فرمانها و دستورهای فرمانروای خود در بازی اطاعت کنند.

یکی از بچه ها که در این بازی شرکت داشت و پسر یکی از نجیب زادگان ماد به نام آرتمبارس بود ، چون با جسارت تمام از فرمانبری از کوروش خودداری کرد توقیف شد و بر طبق اصول و مقررات واقعی جاری در دربار پادشاه اکباتان شلاقش زدند. وقتی پس از این تنبیه ، که جزو مقررات بازی بود ، ولش کردند پسرک بسیار خشمگین و ناراحت بود ، چون با او که فرزند یکی از نجبای قوم بود همان رفتار زننده و توهین آمیزی را کرده بودند که معمولاً با یک پسر روستایی حقیر می کنند.

رفت و شکایت به پدرش برد. آرتمبارس که احساس خجلت و اهانت فوق العاده ای نسبت به خود کرد از پادشاه بارخواست ، ماجرا را به استحضار او رسانید و از اهانت و بی حرمتی شدید و آشکاری که نسبت به طبقه ی نجبا شده بود شکوه نمود. پادشاه کوروش و پدرخوانده ی او را به حضور طلبید و عتاب و خطابش به آنان بسیار تند و خشن بود. به کوروش گفت: « این تویی ، پسر روستایی حقیری چون این مردک ، که به خود جرئت داده و پسر یکی از نجبای طراز اول مرا تنبیه کرده ای؟ » کوروش جواب داد:

« هان ای پادشاه ! من اگر چنین رفتاری با او کرده ام عملم درست و منطبق بر عدل و انصاف بوده است. بچه های ده مرا به عنوان شاه خود در بازی انتخاب کرده بودند ، چون به نظرشان بیش از همه ی بچه های دیگر شایستگی این عنوان را داشتم. باری ، در آن حال که همگان فرمان های مرا اجرا می کردند این یک به حرفهای من گوش نمی داد. »

استیاگ دانست که این یک چوپان زاده ی معمولی نیست که اینچنین حاضر جوابی می کند ! در خطوط چهره ی او خیره شد ، به نظرش شبیه به خطوط چهره ی خودش می آمد. بی درنگ شاکی و پسرش را مرخص کرد و آنگاه میتراداتس را خطاب قرار داده بی مقدمه گفت : « این بچه را از کجا آورده ای؟ ». چوپان بیچاره سخت جا خورد ، من من کنان سعی کرد قصه ای سر هم کند و به شاه بگوید ولی وقتی که استیاگ تهدیدش کرده که اگر راست نگوید همانجا پوستش را زنده زنده خواهد کند ، تمام ماجرا را آنسان که می دانست برایش بازگفت.

استیاگ بیش از آنکه از هارپاگ خشمگین شده باشد از کوروش ترسیده بود. بار دیگر مغان دربار و معبران خواب را برای رایزنی فراخواند. آنان پس از مدتی گفتگو و کنکاش اینچنین نظر دادند : « از آنجا این جوان با وجود حکم اعدامی که تو برایش صادر کرده بودی هنوز زنده است معلوم می شود که خدایان حامی و پشتیبان وی هستند و اگر تو بر وی خشم گیری خود را با آنان روی در رو کرده ای ، با این حال موجبات نگرانی نیز از بین رفته اند ، چون او در میان همسالان خود شاه شده پس خواب تو تعبیر گشته است و او دیگر شاه نخواهد شد به این معنی که دختر تو فرزندی زاییده که شاه شده. بنابرین دیگر لازم نیست که از او بترسی ، پس او را به پارس بفرست. »

تعبیر زیرکانه ی مغان در استیاگ اثر کرد و کوروش به سوی پدر و مادر واقعی خود در پارسومش فرستاده شد تا دوره ی تازه ای از زندگی خویش را آغاز نماید. دوره ای که مقدر بود دوره ی عظمت و اقتدار او و قوم پارس باشد.

● نخستین نبرد کوروش

بیوگرافی کوروش کبیر

میتراداتس ( ناپدری کوروش) پس از آنکه با تهدید استیاگ مواجه شد ، داستان کودکی کوروش و چگونگی زنده ماندن کوروش را آنگونه که می دانست برای استیاگ بازگو کرد و طبعاً در این میان از هارپاگ نیز نام برد. هرچند معبران خواب و مغان درباری با تفسیر زیرکانه ی خود توانستند استیاگ را قانع کنند که زنده ماندن کوروش و نجات یافتنش از حکم اعدام وی ، تنها در اثر حمایت خدایان بوده است ، اما این موضوع هرگز استیاگ را برآن نداشت که چشم بر گناه هارپاگ بپوشاند و او را به خاطر اهمال در انجام مسئولیتی که به وی سپرده بود به سخت ترین شکل مجازات نکند. استیاگ فرمان داد تا به عنوان مجازات پسر هارپاگ را بکشند. آنچه هرودوت در تشریح نحوه ی اجرای این حکم آورده است بسیار سخت و دردناک است:

پسر هارپاگ را به فرمان پادشاه ماد کشتند و در دیگ بزرگی پختند ، آشپزباشی شاه خوراکی از آن درست کرد که در یک مهمانی شاهانه – که البته هارپاگ نیز یکی از مهمانان آن بود – بر سر سفره آوردند ؛ پس صرف غذا و باده خواری مفصل ، استیاگ نظر هارپاگ را در مورد غذا پرسید و هارپاگ نیز پاسخ آورد که در کاخ خود هرگز چنین غذای لذیذ و شاهانه ای نخورده بود ؛ آنگاه استیاگ در مقابل چشمان حیرت زده ی مهمانان خویش فاش ساخت که آن غذای لذیذ گوشت پسر هارپاگ بوده است.

صرف نظر از اینکه آیا آنچه هرودوت برای ما نقل می کند واقعاً رخ داده است یا نه ، استیاگ با قتل پسر هارپاگ یک دشمن سرسخت بر دشمنان خود افزود. هرچند هارپاگ همواره می کوشید ظاهر آرام و خاضعانه اش را در مقابل استیاگ حفظ کند ولی در ورای این چهره ی آرام و فرمانبردار ، آتش انتقامی کینه توزانه را شعله ور نگاه می داشت ؛ به امید روزی که بتواند ستمهای استیاگ را تلافی کند. هارپاگ می دانست که به هیچ وجه در شرایطی نیست که توانایی اقدام بر علیه استیاگ را داشته باشد ، بنابرین ضمن پنهان کردن خشم و نفرتی که از استیاگ داشت تمام تلاشش را برای جلب نظر مثبت وی و تحکیم موقعیت خود در دستگاه ماد به کار گرفت. تا آنکه سرانجام با درگرفتن جنگ میان پارسیان( به رهبری کوروش ) و مادها ( به سرکردگی استیاگ ) فرصت فرونشاندن آتش انتقام فراهم آمد.

هنوز جزئیات فراوانی از این نبرد بر ما پوشیده است. مثلاً ما نمی دانیم که آیا این جنگ بخشی از برنامه ی کلی و از پیش طرح ریزی شده ی کوروش کبیر برای استیلا بر جهان آن زمان بوده است یا نه ؛ حتی دقیقاً نمی دانیم که کوروش ، خود این جنگ را آغاز کرده یا استیاگ او را به نبرد واداشته است. یک متن قدیمی بابلی به نام « سالنامه ی نبونید » به ما می گوید که نخست استیاگ – که از به قدرت رسیدن کوروش در میان پارسیان سخت نگران بوده است – برای از بین بردن خطر کوروش بر وی می تازد و به این ترتیب او را آغازگر جنگ معرفی می کند. در عین حال هرودوت ، برعکس بر این نکته اصرار دارد که خواست و اراده ی کوروش را دلیل آغاز جنگ بخواند.

باری ، میان پارسیان و مادها جنگ درگرفت. جنگی که به باور بسیاری از مورخین بسیار طولانی تر و توانفرساتر از آن چیزی بود که انتظار می رفت. استیاگ تدابیر امنیتی ویژه ای اتخاذ کرد ؛ همه ی فرماندهان را عزل کرد و شخصاً در رأس ارتش قرار گرفت و بدین ترتیب خیانت های هارپاگ را – که پیشتر فرماندهی ارتش را به او واگذار کرده بود – بی اثر ساخت. گفته می شود که این جنگ سه سال به درازا کشید و در طی این مدت ، دو طرف به دفعات با یکدیگر درگیر شدند. در شمار دفعات این درگیری ها اختلاف هست. هرودوت فقط به دو نبرد اشاره دارد که در نبرد اول استیاگ حضور نداشته و هارپاگ که فرماندهی سپاه را بر عهده دارد به همراه سربازانش میدان را خالی می کند و می گریزد. پس از آن استیاگ شخصاً فرماندهی نیروهایی را که هنوز به وی وفادار مانده اند بر عهده می گیرد و به جنگ پارسیان می رود ، لیکن شکست می خورد و اسیر می گردد. و اما سایر مورخان با تصویری که هرودوت از این نبرد ترسیم می کند موافقت چندانی نشان نمی دهند. از جمله ” پولی ین“ که چنین می نویسد :

« کوروش سه بار با مادی ها جنگید و هر سه بار شکست خورد. صحنه ی چهارمین نبرد پاسارگاد بود که در آنجا زنان و فرزندان پارسی می زیستند . پارسیان در اینجا بازهم به فرار پرداختند … اما بعد به سوی مادی ها – که در جریان تعقیب لشکر پارس پراکنده شده بودند – بازگشتند و فتحی چنان به کمال کردند که کوروش دیگر نیازی به پیکار مجدد ندید. »

نیکلای دمشقی نیز در روایتی که از این نبرد کوروش ثبت کرده است به عقب نشینی پارسیان به سوی پاسارگاد اشاره دارد و در این میان غیرتمندی زنان پارسی را که در بلندی پناه گرفته بودند ستایش می کند که با داد و فریادهایشان ، پدران ، برادران و شوهران خویش را ترغیب می کردند که دلاوری بیشتری به خرج دهند و به قبول شکست گردن ننهند و حتی این مسأله را از دلایل اصلی پیروزی نهایی پارسیان قلمداد می کند.

به هر روی فرجام جنگ ، پیروزی پارسیان و اسارت استیاگ بود. کوروش کبیر به سال ۵۵٠ ( ق.م ) وارد اکباتان ( هگمتانه – همدان ) شد ؛ بر تخت پادشاه مغلوب جلوس کرد و تاج او را به نشانه ی انقراض دولت ماد و آغاز حاکمیت پارسیان بر سر نهاد. خزانه ی عظیم ماد به تصرف پارسیان درآمد و به عنوان یک گنجینه ی بی همتا و یک ثروت لایزال – که بدون شک برای جنگ های آینده بی نهایت مفید خواهد بود – به انزان انتقال یافت.

کوروش کبیر پس از نخستین فتح بزرگ خویش ، نخستین جوانمردی بزرگ و گذشت تاریخی خود را نیز به نمایش گذاشت. استیاگ – همان کسی که از آغاز تولد کوروش همواره به دنبال کشتن وی بوده است–پس از شکست و خلع قدرتش نه تنها به هلاکت نرسید و رفتارهای رایجی که درآن زمان سرداران پیروز با پادشاهان مغلوب می کردند در مورد او اعمال نشد ، که به فرمان کوروش توانست تا پایان عمر در آسایش و امنیت کامل زندگی کند و در تمام این مدت مورد محبت و احترام کوروش بود. بعدها با ازدواج کوروش و آمیتیس ( دختر استیاگ و خاله ی کوروش ) ارتباط میان کوروش و استیاگ و به تبع آن ارتباط میان پارسیان و مادها ، نزدیک تر و صمیمی تر از گذشته شد. ( گفتنی است چنین ازدواجهای درون خانوادگی در دوران باستان – بویژه در خانواده های سلطنتی – بسیار معمول بوده است). پس از نبردی که امپراتوری ماد را منقرض ساخت ، در حدود سال ۵۴٧ ( ق.م ) ، کوروش به خود لقب پادشاه پارسیان داد و شهر پاسارگاد را برای یادبود این پیروزی بزرگ و برگزاری جشن و سرور پیروزمندانه ی قوم پارس بنا نهاد.

● نبرد سارد
سقوط امپراتوری قدرتمند ماد و سربرآوردن یک دولت نوپا ولی بسیار مقتدر به نام ” دولت پارس “ برای کرزوس ، پادشاه لیدی – همسایه ی باختری ایران ، سخت نگران کننده و باورنکردنی بود. گذشته از آنکه امپراتور خودکامه ی ماد ، برادر زن کرزوس بود و دو پادشاه روابط خویشاوندی بسیار نزدیکی با یکدیگر داشتند ، نگرانی کرزوس از آن جهت بود که مبادا پارسیان تازه به قدرت رسیده ، مطامعی خارج از مرزهای امپراتوری ماد داشته باشند و با تکیه بر حس ملی گرایی منحصر بفرد سربازان خود ، تهدیدی متوجه حکومت لیدی کنند. کرزوس خیلی زود برای دفع چنین تهدیدی وارد عمل گردید و دست به کار تشکیل ائتلاف مهیبی از بزرگترین ارتشهای جهان آن زمان شد ؛ ائتلافی که اگر به موقع شکل می گرفت بدون شک ادامه ی حیات دولت نوپای پارس را مشکل می ساخت.

فرستادگانی از جانب دولت لیدی به همراه انبوهی از هدایا و پیشکش های شاهانه به لاسدمون ( لاکدومنیا ، پایتخت اسپارت ) اعزام شدند تا از آن کشور بخواهند برای کمک به جنگ با امپراتوری جدید،سربازان و تجهیزات نظامی خود را در اختیار لیدی قرار دهد. از نبونید ( پادشاه بابل ) و آمیسیس ( فرعون مصر ) نیز درخواست های مشابهی به عمل آمد. واحدهایی از ارتش لیدی نیز ماموریت یافتند تا با گشت زنی در سرزمین تراکیه ، به استخدام نیروهای جنگی مزدور برای نبرد با پارسیان بپردازند. ناگفته پیداست که چنین ارتش متحدی تا چه اندازه می توانست قدرتمند و مرگبار باشد. در عین حال ، کرزوس برای محکم کاری کسانی را نیز به معابد شهرهای مختلف – از جمله معابد دلف ، فوسید و دودون – فرستاد تا از هاتفان غیبی معابد ، نظر خدایان را نیز در مورد این جنگ جویا شود. از آنچه در سایر معابد گذشت بی اطلاعیم ولی پاسخی که هاتف غیبی معبد دلف به سفیران کرزوس داد اینچنین بود :

« خدایان ، پیش پیش به کرزوس اعلام می کنند که در جنگ با پارسیان امپراتوری بزرگی را نابود خواهد کرد. خدایان به او توصیه می کنند که از نیرومندترین یونانیان کسانی را به عنوان متحد با خود همراه سازد. به او می گویند که وقتی قاطری پادشاه می شود کافی است که او کناره های شنزار رود هرمس را در پیش گیرد و بگریزد و از اینکه او را ترسو و بی غیرت بنامند خجالت نکشد.»
این پیشگویی کرزوس را در حیرت فرو برد. او به این نکته اندیشید که اصلاَ با عقل جور در نمی آید که قاطری پادشاه شود. بنابرین قسمت اول آن پیشگویی را – که می گفت کرزوس نابود کننده ی یک امپراتوری بزرگ خواهد بود – به فال نیک گرفت و آماده ی نبرد شد. ولی همه چیز بدانسان که کرزوس در نظر داشت پیش نمیرفت. اسپارتیها اگر چه سفیر کرزوس را به نیکی پذیرا شدند و از هدایای او به بهترین شکل تقدیر کردند ولی در مورد کمک نظامی در جنگ پاسخ روشنی ندادند. حاکمان بابل و مصر نیز وعده دادند که در سال آینده نیروهایشان را راهی جنگ خواهند کرد.

با این همه کرزوس تصمیم خود را گرفته بود و در سال ۵۴۶ پیش از میلاد ، با تمام نیروهایی که توانسته بود گرد آورد – از جمله سواره نظام معروف خود که در جهان آن زمان به عنوان بی باک ترین و کارآزموده ترین سواره نظام در تمام ارتش ها شهره بودند – از سارد خارج شد. سپاه لیدی از رود هالیس ( که مرز شناخته شده ی دولتین لیدی و ماد بود ) گذشت و وارد کاپادوکیه در خاک ایران گردید.

پس از آن نیز غارت کنان در خاک ایران پیش رفت و شهر پتریا را نیز متصرف شد. سپاهیان لیدیایی ، در حال پیشروی در خاک ایران دارایی های تمامی مناطقی را که اشغال می شد چپاول می نمودند و مردم آن مناطق را نیز به بردگی می گرفتند. ولیکن ناگهان سربازان لیدیایی با چیز غیر منتظره ای روبرو شدند ؛ ارتش ایران به فرماندهی کوروش کبیر به سوی آنها می آمد! ظاهراَ یک لیدیایی خائن که از جانب کرزوس مامور بود تا از سرزمین های تراکیه برای او سرباز اجیر کند ، به ایران آمده بود و کوروش را در جریان توطئه ی کرزوس قرار داده بود. نخستین بار ، سپاهیان ایرانی و لیدیایی در دشت پتریا درگیر شدند.

به گفته ی هرودوت هر دو لشکر تلفات سنگینی را متحمل شدند و شب هنگام در حالی که هیچ یک نتوانسته بودند به پیروزی برسند ، از یکدیگر جدا شدند. کرزوس که به سختی از سرعت عمل نیروهای پارسی جا خورده بود ، تصمیم گرفت شب هنگام میدان را خالی کند و به سمت سارد عقب نشید. به این امید که از یک سو پارسیان نخواهند توانست از کوههای پر برف و راههای صعب العبور لیدی بگذرند و به ناچار زمستان را در همان محل اردو خواهند زد و از سوی دیگر تا پایان فصل سرما ، نیروهای متحدین نیز در سارد به او خواهند پیوست و با تکیه بر قدرت آنان خواهد توانست کوروش را غافلگیر نموده ، از هر طرف به ایران حمله ور شود. پس از رسیدن به سارد ، کرزوس مجدداَ سفیرانی به اسپارت ، بابل و مصر فرستاد و به تاکید از آنان خواست حداکثر تا پنج ماه دیگر نیروهای کمکی خود را ارسال دارند.

صبح روز بعد ، چون کوروش از خواب برخواست و میدان نبرد را خالی دید ، بر خلاف پیش بینی های کرزوس ، تصمیمی گرفت که تمام نقشه های او را نقش برآب کرد. سربازان ایرانی نه تنها در اردوگاه خود متوقف نشدند ، بلکه با جسارت تمام راه سارد را در پیش گرفتند و با گذشتن از استپهای ناشناخته و کوهستان های صعب العبور کشور لیدی ، از دشت سارد سر درآوردند و در مقابل پایتخت اردو زدند. وقتی که کرزوس خبردار شد که سپاهیان کوروش بر سختی زمستان فائق آمده اند و بی هیچ مشکلی تا قلب مملکتش پیش روی کرده اند غرق در حیرت گردید. از یک طرف هیچ امیدی به رسیدن نیروهای کمکی از اسپارت ، بابل و مصر نمانده بود و از طرف دیگر کرزوس پس از رسیدن به سارد ، سربازان مزدوری را که به خدمت گرفته بود نیز مرخص کرده بود چون هرگز گمان نمی کرد که پارسی ها به این سرعت تعقیبش کنند و جنگ را به دروازه های سارد بکشانند. بنابرین تنها راه چاره ، سامان دادن به همان نیروهای باقی مانده در شهر و فرستادن آنان به نبرد پارسیان بود.

کوروش می دانست که جنگیدن در سرزمین بیگانه ، برای سربازان پارسی بسیار سخت تر از دفاع در داخل مرزهای کشور خواهد بود و از سوی دیگر فزونی نیروهای دشمن و توانایی مثال زدنی سواره نظام لیدی ، نگرانش می کرد. لذا به توصیه دوست مادی خود ، هارپاگ ( همان کسی که یکبار جانش را نجات داده بود ) تصمیم گرفت تا خط مقدم لشکرش را با صفی از سپاهیان شتر سوار بپوشاند. اسب ها از هیچ چیز به اندازه ی بوی شتر وحشت نمی کنند و به محض نزدیک شدن به شتران ، عنان اسب از اختیار صاحبش خارج می شود.
بنابرین سواره نظام لیدی ، هرچقدر هم که قدرتمند باشد ، به محض رسیدن به اولین گروه از سپاهیان پارس عملاَ از کار خواهد افتاد. پیاده نظام کوروش نیز دستور یافت تا پشت سر شتران حرکت کند و پس از آنان نیز سواره نظام اسب سوار قرار گرفتند. آنگاه با این فریاد کوروش که « خدا ما را به سوی پیروزی راهنمایی می کند » سپاهیان ایران و لیدی رو در روی یکدیگر قرار گرفتند. جنگ بسیار خونین بود ولی در نهایت آنانکه به پیروزی رسیدند لشکریان پارس بودند. از میان لیدیایی ها ، آنان که زنده مانده بودند – به جز معدودی که دوباره برای گرفتن کمک به کشورهای دیگر رفتند – به درون شهر عقب نشستند و دروازه های شهر را مسدود کردند. به این امید که بالاخره متحدین اسپارتی ، بابلی و مصری از راه می رسند و کار ایرانی ها را یکسره می کنند. پس از شکست و عقب نشینی لیدیایی ها ، پارسیان شهر سارد را به محاصره درآوردند.

شهر سارد از هر طرف دیوار داشت بجز ناحیه ای که به کوه بلندی بر می خورد و به خاطر ارتفاع زیاد و شیب بسیار تند آن لازم ندیده بودند که در آن محل استحکاماتی بنا کنند. پس از چهارده روز محاصره ی نافرجام کوروش اعلام کرد به هر کس که بتوانند راه نفوذی به درون شهر بیابد پاداش بسیار بزرگی خواهد داد. بر اثر این وعده بسیاری از سپاهیان در صدد یافتن رخنه ای در استحکامات شهر برآمدند تا آنکه روزی یک نفر پارسی به نام ” هی رویاس “ دید که کلاه خود یک سرباز لیدیایی از بالای دیوار به پایین افتاد. او چست و چالاک پایین آمد ، کلاهش را برداشت و از همان راهی که آمده بود بازگشت. ” هی رویاس “ دیگران را در جریان این اکتشاف قرار داد و پس از بررسی محل ، گروه کوچکی از سپاهیان کوروش به همراه وی از آن مسیر بالا رفته و داخل شهر شدند و پس از مدتی دروازه های شهر را بروی همرزمان خود گشودند.

در مورد آنچه پس از ورود پارسیان به داخل شهر سارد روی داد نمی توانیم به درستی و با اطمینان سخن بگوییم ؛ اگر چه در این مورد نیز هر یک از مورخان ، روایتی نقل کرده اند ولی متاسفانه هیچ کدام از این روایات قابل اعتماد نیستند. حتی هرودوت که نوشته های او معمولاَ بیش از سایرین به واقعیت نزدیک است ، آنچه در این مورد خاص می گوید ، حقیقی به نظر نمی رسد. ابتدا روایت گزنفون را می آوریم و سپس به سراغ هرودوت خواهیم رفت :
« وقتی کرزوس را به حضور فاتح آوردند سر به تعظیم فرود آورد و به او گفت : من ، ای ارباب ، به تو سلام می کنم ، زیرا بخت و اقبال از این پس عنوان اربابی را به تو بخشیده است و مرا مجبور ساخته است که آنرا به تو واگذارم. کوروش گفت : من هم به تو سلام می کنم ، چون تو مردی هستی به خوبی خودم و سپس به گفته افزود : آیا حاضری به من توصیه ای بکنی ؟ من می دانم که سربازانم خستگیها و خطرهای بیشماری را متحمل شده و در این فکرند که عنی ترین شهر آسیا پس از بابل یعنی سارد را به تصرف خود درآورند.

بدین جهت من درست و عادلانه می دانم که ایشان اجر زحمات خود را بگیرند چون می دانم که اگر ثمره ای از آن همه رنج و زحمت خود نبرند من مدت زیادی نخواهم توانست ایشان را به زیر فرمان خود داشته باشم. در عین حال ، این کار را هم نمی توانم بکنم که به ایشان اجازه دهم شهر را غارت کنند. کرزوس پاسخ داد : بسیار خوب ،‌ پس بگذار بگویم اکنون که از تو قول گرفتم که نخواهی گذاشت سربازانت شهر را غارت کنند و زنان و کودکان ما را نخواهی ربود ، من هم در عوض به تو قول می دهم که لیدیایی ها هر چیز خوب و گرانبها و زیبایی در شهر سارد باشد بیاورند و به طیب خاطر به تو تقدیم کنند.

تو اگر شهر سارد را دست نخورده و سالم باقی بگذاری سال دیگر دوباره شهر را مملو از چیزهای خوب و گرانبها خواهی یافت. برعکس ، اگر شهر را به باد نهب و غارت بگیری همه چیز حتی صنایعی را که می گویند منبع نعمت و رفاه مردم است از بین خواهی برد. گنجهای مرا بگیر ولی بگذار که نگهبانانت آن را از دست عاملان من بگیرند. من بیش از حد از خدایان سلب اعتماد کرده ام . البته نمی خواهم بگویم که ایشان مرا فریب داده اند ولی هیچ بهره ای از قول ایشان نبرده ام. بر سردر معبد دلف نوشته شده است:

« تو خودت خودت را بشناس!» باری ، من پیش از خودم همواره تصور می کردم که خدایان همیشه باید نسبت به من نر مساعد داشته باشند. ادم ممکن است که دیگران برا بشناسد و هم نشناسد ، و لیکن کسی نیست که خودش را نشناسد. من به سبب ثروتهای سرشاری که داشتم و به پیروی از حرفهای کسانی که از من می خواستند در رأس ایشان قرار بگیرم و نیز تحت تاثیر چاپلوسیهای کسانی که به من می گفتند اگر دلم را راضی کنم و فرماندهی بر ایشان را بپذیرم همه از من اطاعت خواهند کرد و من بزرگترین موجود بشری خواهم بود ضایع شدم و از این حرفها باد کردم و به تصور اینکه شایستگی آن را دارم که بالاتر از همه باشم ، فرماندهی و پیشوایی جنگ را پذیرفتم ولیکن اکنون معلوم می شود که من خودم را نمی شناختم و بیخود به خود می بالیدم که می توانم فاتحانه جنگ با تو را رهبری کنم ، تویی که محبوب خدایانی و به خط مستقیم نسب به پادشاهان می رسانی. امروز حیات من و سرنوشت من تنها به تو بستگی دارد. کوروش گفت :

من وقتی به خوشبختی گذشته ی تو می اندیشم نسبت به تو احساس ترحم در خود می کنم و دلم به حالت می سوزد. بنابرین من از هم اکنون زنت و دخترانت را که می گویند داری و دوستان و خدمتکاران و سفره گسترده همچون گذشته ات را به تو پس می دهم. فقط قدغن می کنم که دیگر نباید بجنگی. »

و اما اینک به نقل گفته ی هرودوت می پردازیم و پس از آن خواهیم گفت که چرا این روایت نمی تواند با حقیقت منطبق باشد ؛ « کرزوس به خاطرغم و اندوه زیاد در جایی ایستاده بود و حرکت نمی کرد و خود را نمی شناساند. در این حال یکی از سپاهیان پارسی به قصد کشتن او به وی نزدیک گردید که ناگهان پسر کر و لال کرزوس زبان باز کرد و فریاد زد:

” ای مرد ! کرزوس را نکش “ بدینگونه سرباز پارسی از کشتن کرزوس منصرف شد و او را دستگیر کرد. به فرمان کوروش ، کرزوس را به همراه ١۴ تن دیگر از نجبای لیدی ، به روی توده ای از هیزم قرار دادند تا در آتش بسوزانند. چون آتش را روشن کردند کرزوس فریاد زد ” آه ! سولون ، سولون “ . کوروش توسط مترجم خود ، معنی این کلمات را پرسید. کرزوس پس از مدتی سکوت گفت: « ای کاش شخصی که اسمش را بردم با تمام پادشاهان صحبت می کرد » کوروش باز هم متوجه منظور کرزوس نشد و دوباره توضیح خواست. سپس کرزوس گفت :

« زمانیکه سولون در پایتخت من بود ، خزانه و تجملات و اشیاء قیمتی خود را به او نشان دادم و پرسیدم چه کسی را از همه سعاتمندتر می داند ، در حالی که یقین داشتم که اسم مرا خواهد برد. ولی او گفت تا کسی نمرده نمی توان گفت که سعادتمند بوده یا نه ! » کوروش از شنیدن این سخن متاثر شد و بی درنگ حکم کرد که آتش را خاموش کنند ولی آتش از هر طرف زبانه می کشید و موقع خاموش کردن آن گذشته بود. آنگاه کرزوس گریست و ندا داد « ای آپلن! تو را به بزرگواری خودت سوگند می دهم که اگر هدایای من را پسندیده ای بیا و مرا نجات بده » پس از دعای کرزوس به درگاه آپلن ، باران شدیدی باریدن گرفت و آتش را خاموش کرد. پارسیان که سخت وحشت زده بودند ، در حالی که زرتشت را به یاری می طلبیدند از آنجا گریختند. »

این بود روایت هرودوت از آنچه بر پادشاه سارد گذشت. ولی ما دلایلی داریم که باور کردن این روایت را برایمان مشکل می سازند. نخستین دلیل بر نادرست بودن این روایت ، مقدس بودن آتش نزد ایرانیان است که به آنها اجازه نمی داد با سوزاندن پادشاه دشمن ، به آتش – یعنی مقدس ترین چیزی که در تمام عالم وجود دارد – بی حرمتی کرده ، آن را آلوده سازند. دلیل دوم آنست که در سایر مواردی که کوروش بر کشوری فائق آمده ، هرگز چنین رفتاری سراغ نداریم و هرودوت نیز خود اذعان می کند به این که رفتار کوروش با ملل مغلوب و بویژه با پادشاهان آنان بسیار جوانمردانه و مهربانانه بوده است. و بالاخره سومین و مهمترین دلیل آنکه امروز مشخص شده است که اصولاَ در زمان سلطنت کرزوس ، سولون هرگز به سارد سفر نکرده بود بنابرین داستانی که هرودوت نقل می کند به هیچ عنوان رنگی از واقعیت ندارد. چهارمین نکته ی شک برانگیزی که در این روایت وجود دارد آن است که آپولن ، خدای یونانیان بوده و این مسأله یک احتمال قوی پیش می آورد که هرودوت – به عنوان یک یونانی – کوشیده است باورهای مذهبی خود را در این مسأله دخالت دهد.

در مورد آنچه در شهر سارد رخ داد نیز روایت های مشابهی نقل شده است که اگر چه در پایان به این نکته می رسند که سربازان پارسی ، شهر را غارت نکرده و با مردم سارد به عطوفت رفتار کرده اند ولی می کوشند به نوعی این رفتار سپاهیان پارس را به عملکرد کرزوس و تاثیر سخنان وی در پادشاه جوان هخامنشی مربوط کنند تا آنکه مستقیماَ دستور کوروش را عامل رفتار جوانمردانه ی سپاهیان ایران بدانند. پس از تسخیر سارد ، تمام کشور لیدیه به همراه سرزمینهایی که پادشاهان آن سابقاَ فتح کرده بودند ، به کشور ایران الحاق شد و بدین ترتیب مرز ایران به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر رسید.

پس از بدست آوردن سارد ، تمام لیدیه با شهرهای وابسته اش ، به دست کوروش افتاد و حدود ایران به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر رسید. این مستعمرات را چنانکه در جای خود خواهد آمد اقوام یونانی بر اثر فشاری که مردم دریایی به اهالی یونان وارد آوردند ، بنا کرده بودند. کوچ کنندگان از سه قوم بودند : ینانها ، الیانها و دریانها. نام یونان به زبان پارسی از نام قوم یکمی آمده است زیرا اهمیت آنها در این دست آورده ها (مستعمرات) بیشتر بود.
هرودوت اوضاع این مستعمرات را چنین می نویسد: ینانهایی که شهر پانیوم وابسته به آنهاست شهرهای خود را در جاهایی بنا کرده اند که از حیث خوبی آب و هوا در هیچ جا مانند ندارد. نه شهرهای بالا می توانند با این شهرها برابری کنند و نه شهرهای پایین ، نه کرانه های خاوری و نه کرانه های باختری .

ینانها به چهار لهجه سخن می گویند شهر ینانی ملیطه که در باختر واقع است پس از ان می نویت و پری ین است . این شهرها در کاریه قرار دارند و اهالی آنها به یک زبان سخن می گویند. شهرهای ینانی واقع در لیدیه اینهاست : افس ، کل فن ، لیدوس ، تئوس ، کلازمن ، فوسه. اینها به یک زبان سخن می گویند ولی زبان آنها همانند زبان شهرهای یاد شده در بالا نیست. از سه شهر دیگر ینانی دو شهر در جزیده سامس و خیوس واقع است و سومی ارتیر است که که در خشکی بنا شده است. اهالی خیوس و ارتیر به یک زبان سخن می وین دو اهالی سامس به زبانی دیگر. این است چهار لهجه ینانی .

پس از آن هرودوت می گوید : ینانهای هم پیمان زمانی از دیگر ینانها جدا شده بودند و جدایی آها از اینجا بود که در آن زمان ملت یونانی به تمامی ناتوان به دید می آمد و ینانها در میان اقوام یونانی از همه ناتوانتر بودند و به جز شهر آتن شهر مهمی نداشتند. بنابرین چه آتنیها و چه دیگر ینانیها پرهیز داشتند از اینکه خود را ینانی بنامند و گمان می رود که اکنون هم بیشتر ینانها این نام را شرم آور می دانند.

دوازده شهر همی پیمان ینانی برعکس به نام خود سربلند بودند. آنها معبدی برای خود ساختند که آن را پانیونیوم نامیدند از ینانهای دیگر کسی را به آنجا راه نمی دادند و کسی هم جز اهالی ازمیر خواهند آن نبود که در پیمان آنها وارد شود. پانیوم در دماغه ی میکال قرار دارد این معبد برای خدای دریاها ، پوسیدون هلی *** ، ساخته شده است. در نوروزها ینانها ی شهرهای هم پیمان در اینجا گرد می آیند و این جشن را جشن پانیونیوم می نامند.
در مورد آنچه کوروش پس از فتح بابل انجام داده است ، سند ی به دست آمده که به استوانه ی کوروش معروف است. استوانه ی کوروش کبیر در خرابه های بابل پیدا شده و اصل آن در موزه ی بریتانیا نگهداری می شود. این استوانه را باستانشناسی به نام هرمزد « رسام » در سال ۱۸۷۹ میلادی پیدا کرده است. بخش بزرگی از این استوانه اینک از بین رفته است ولی بخشی از آن که سالم مانده است سندی مهم و تاریخی است مبنی بر رفتار جوانمردانه ی کوروش کبیر با مردم شهر تسخیر شده ی بابل و نیز یهودیانی که در اسارت آنان بودند. گوینده ی خط های آغازین این نوشته نامعلوم است ولی از خط بیست به بعد را کوروش کبیر گفته است.

بیوگرافی کوروش کبیر

و اینک متن استوانه :
۱) « کوروش» شاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه توانا ، شاه بابل ، شاه سومر و اکد.
٢) شاه نواحی جهان.
۳) چهار[ …… ] من هستم [ …… ] به جای بزرگی ، ناتوانی برای پادشاهی کشورش معین شده بود.
۴) نبونید تندیس های کهن خدایان را از میان برد [ …… ] و شبیه آنان را به جای آنان گذاشت.
۵) شبیه تندیسی از ( پرستشگاه ) ازاگیلا ساخت [ …… ] برای « اور» و دیگر شهرها.
۶) آیین پرستشی که بر آنان ناروا بود [ …… ] هر روز ستیزه گری می جست. همچنین با خصمانه ترین روش.
۷) قربانی روزانه را حذف کرد [ …… ] او قوانین ناروایی در شهرها وضع کرد و ستایش مردوک ، شاه خدایان را به کلی به فراموشی سپرد.
۸) او همواره به شهر وی بدی می کرد. هر روز به مردم خود آزار می رسانید. با اسارت ، بدون ملایمت همه را به نیستی کشاند.
۹) بر اثر دادخواهی آنان « الیل » خدا ( مردوک ) خشمگین گشت و او مرزهایشان. خدایانی که در میانشان زندگی می کردند ماوایشان را راه کردند.
۱۰) او ( مردوک ) در خشم خویش ، آنها را به بابل آورد ، مردم به مردوک چنین گفتند : بشود که توجه وی به همه ی مردم که خانه هایشان ویران شده معطوف گردد.
۱۱) مردم سومر و اکد که شبیه مردگان شده بودند ، او توجه خود را به آنان معطوف کرد. این موجب همدردی او شد ، او به همه ی سرزمین ها نگریست.
۱٢) آنگاه وی جستجوکنان فرمانروای دادگری یافت ، کسی که آرزو شده ، کسی که وی دستش را گرفت. کوروش پادشاه شهر انشان. پس نام او را بر زبان آورد ، نامش را به عنوان فرمانروای سراسر جهان ذکر کرد.
۱۳) سرزمین « گوتیان » سراسر اقوام « مانداء» را مردوک در پیش پای او به تعظیم واداشت. مردمان و سپاه سران را که وی به دست او ( کوروش ) داده بود.
۱۴) با عدل و داد پذیرفت. مردوک ، سرور بزرگ ، پشتیبان مردم خویش ، کارهای پارسایانه و قلب شریف او را با شادی نگریست.
۱۵) به سوی بابل ، شهر خویش ، فرمان پیش روی داد و او را واداشت تا راه بابل در پیش گیرد. همچون یک دوست و یار در کنارش او را همراهی کرد.
۱۶) سپاه بی کرانش که شمار آن چون آب رود برشمردنی نبود با سلاح های آماده در کنار هم پیش می رفتند.
۱۷) او ( پروردگار) گذاشت تا بی جنگ و کشمکش وارد شهر بابل شود و شهر بابل را از هر نیازی برهاند. او نبونید شاه را که وی را ستایش نمی کرد به دست او ( کوروش ) تسلیم کرد.
۱۸) مردم بابل ، همگی سراسر سرزمین سومر و اکد ، فرمانروایان و حاکمان پیش وی سر تعظیم فرود آوردند و شادمان از پادشاهی وی با چهره های درخشان به پایش بوسه زدند.
۱۹) خداوندگاری ( مردوک ) را که با یاریش مردگان به زندگی بازگشتند ، که همگی را از نیاز و رنج به دور داشت به خوبی ستایش کردند و یادش را گرامی داشتند.
٢۰) من کوروش هستم ، شاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه نیرومند ، شاه بابل ، شاه سرزمین سومر و اکد ، شاه چهار گوشه ی جهان.
٢۱) پسر شاه بزرگ کمبوجیه ، شاه شهر انشان ، نوه ی شاه بزرگ کوروش ، شاه شهر انشان ، نبیره ی شاه بزرگ چیش پیش ، شاه انشان.
٢٢) از دودمانی که همیشه از شاهی برخوردار بوده است که فرمانروائیش را « بعل » و « نبو » گرامی می دارند و پادشاهیش را برای خرسندی قلبی شان خواستارند. آنگاه که من با صلح به بابل درآمدم
٢۳) با خرسندی و شادمانی به کاخ فرمانروایان و تخت پادشاهی قدم گذاشتم. آنگاه مردوک سرور بزرگ ، قلب بزرگوار مردم بابل را به من منعطف داشت و من هر روز به ستایش او کوشیدم.
٢۴) سپاهیان بی شمار من با صلح به بابل درآمدند. من نگذاشتم در سراسر سرزمین سومر و اکد تهدید کننده ی دیگری پیدا شود.
٢۵) من در بابل و همه ی شهرهایش برای سعادت ساکنان بابل که خانه هایشان مطابق خواست خدایان نبود کوشیدم [ …… ] مانند یک یوغ که بر آنها روا نبود.
٢۶) من ویرانه هایشان را ترمیم کردم و دشواری های آنان را آسان کردم. مردوک خدای بزرگ از کردار پارسایانه ی من خوشنود گشت.
٢۷) بر من ، کوروش شاه که او را ستایش کردم و بر کمبوجیه پسر تنی من و همچنین بر همه ی سپاهیان من
٢۸) او عنایت و برکتش را ارزانی داشت ، ما با شادمانی ستایش کردیم ، مقام والای ( الهی ) او را . همه ی پادشاهان بر تخت نشسته
٢۹) از سراسر گوشه و کنار جهان ، از دریای زیرین تا دریای زبرین شهرهای مسکون و همه ی پادشاهان « امورو » که در چادرها زندگی می کنند.
۳۰) باج های گران برای من آوردند و به پاهایم در بابل بوسه زدند. از [ …… ] نینوا ، آشور و نیز شوش
۳۱) اکد ، اشنونه ، زمیان ، مه تورنو ، در ، تا سرزمین گوتیوم شهرهای آن سوی دجله که پرستشگاه هایشان از زمان های قدیم ساخته شده بود.
۳٢) خدایانی که در آنها زندگی می کردند ، من آنها را به جایگاه هایشان بازگردانیدم و پرستشگاه های بزرگ برای ابدیت ساختم. من همه ی مردمان را گرد آوردم و آنها را به موطنشان باز گردانیدم.
۳۳) همچنین خدایان سومر و اکد که نبونید آنها را به رغم خشم خدای خدایان ( مردوک ) به بابل آورده بود ، فرمان دادم که برای خشنودی مردوک خدای بزرگ
۳۴) در جایشان در منزلگاهی که شادی در آن هست بر پای دارند. بشود که همه ی خدایانی که من به شهرهایشان بازگردانده ام
۳۵) روزانه در پیشگاه « بعل » و « نبو » درازای زندگی مرا خواستار باشند ، بشود که سخنان برکت آمیز برایم بیایند ، بشود که آنان به مردوک سرور من بگویند : کوروش شاه ستایشگر توست و کمبوجیه پسرش
۳۶) بشود که روزهای [ …… ] من همه ی آنها را در جای با آرامش سکونت دادم.
۳۷) [ …… ] برای قربانی ، اردکان و فربه کبوتران.
۳۸) [ …… ] محل سکونتشان را مستحکم گردانیدم.
۳۹) [ …… ] و محل کارش را.
۴۰) [ …… ] بابل.
۴۱) [ …… ] ۴٢) [ …… ] ۴۳) [ …… ] ۴۴) [ …… ] ۴۵) [ …… ] تا ابدیت .

● شفقت کوروش بر گرفته از کتاب یهودیان باستان اثر ژوزف فوکه
در دنیای باستان رسم بر آن بود که چون قومی بر قوم دیگر فائق می آمدند ، قوم مغلوب ناچار می شدند که به دین مردم پیروز درآیند و از باورهای مذهبی خود دست بکشند. چه بسیار مردمی که به خاطر سر باز زدن از پذیرش دین بیگانه ، بدست اقوام پیروز تاریخ به خاک افتاده اند و چه بسیار معابدی که توسط فاتحان با خاک یکسان گشته اند. در چنین دنیایی بود که کوروش پرچم آزادی ادیان را برافراشت و مردم را ( از ایرانی و انیرانی و از بت پرست و خورشید پرست و یکتا پرست ) در انجام فرائض دینی خود آزاد گذاشت و حتی معابدی را که در جریان جنگهای مختلف آسیب دیده بودند از نو ساخت. بهترین نمونه های این جوانمردی را در جریان تسخیر بابل می بینیم.

در حالی که مردم بابل خود را برای دیدن صحنه های ویران شدن معابدشان به دست سپاهیان پارسی آماده می کردند ، کوروش در میان آنان حاضر شد و در مقابل چشمان حیرت زده ی آنان ، مردوک خدای خدایان بابل را به گرمی ستود و فرمان آزادی مذهبی را در سراسر کشور بابل صادر کرد. این فرمان از جمله شامل یهودیانی می شد که بختنصر همه چیزشان را گرفته بود ، کشورشان را در شعله های آتش ویران کرده بود و خودشان را به اسارت به بابل آورده بود. اندکی پس از ورود به بابل ، کوروش به یهودیان اجازه داد تا پس از هفتاد سال زندگی در اسارت و بندگی به فلسطین بازگردند و درآنجا به بازسازی اورشلیم بپردازند.

کوروش به خزانه دار خود « مهرداد » دستور داد تا هر چه از ظروف طلا و نقره و اسباب و اثاث مذهبی که در دوره ی بختنصر از معابد اورشلیم غارت شده و در معبد های بابل باقی مانده است را به یهودیان بازگرداند و او نیز همه ی آن اثاث را که مشتمل بر پنج هزار و چهارصد تکه بود به آنان مسترد داشت. سپس کوروش از مردمانی که یهودیان در میان آنان می زیستند خواست تا آذوقه و خواربار و مواد لازم برای سفر را برایشان فراهم آورند و آنان نیز چنین کردند. باری ! هزاران یهودی پس از صدور فرمان آزادیشان از جانب کوروش ، به سوی شهر و دیار خود روانه شدند و با کمک ایرانیان موفق شدند شهر خود را از نو بسازند و حیات ملی خود را احیا کنند.

به خاطر این محبت بزرگ و ستودنی ، از کوروش در کتاب های مقدس یهودیان به نیکی یاد شده است. این ستایش چنان است که تورات کوروش کبیر را « مسیح خدا » نامیده است. بدین صورت از دیر باز کودکان یهودی از همان نخستین روزهای زندگی خود از طریق کتب مذهبی با این ابر مرد بشر دوست آشنا گشته و مردانگی و فتوت او را می ستایند. مسیحیان نیز که به گمان بسیاری پایه و شالوده ی دینشان ، تورات یهود است ، کوروش را فراوان احترام می کنند و مقامی بالاتر از یک پادشاه و یک کشورگشای بزرگ برای وی قائلند. در قرآن مجید نیز چناکه به پیوست آمده است از کوروش کبیر ( یا همان ذوالقرنین ) به نیکی یاد شده و بدین ترتیب کوروش تنها پادشاهی است که در هر سه کتاب آسمانی مورد ستایش پروردگار قرار گرفته است.

● درگذشت کوروش

مرگ کوروش نیز چون تولدش به تاریخ تعلق ندارد. هیچ روایت قابل اعتمادی که از چگونگی مرگ کوروش سخن گفته باشد در دست نداریم و لیکن از شواهد چنین پیداست که کوروش در اواخر عمر برای آرام کردن نواحی شرقی کشور که در جریان فتوحاتی که کوروش در مغرب زمین داشت ناآرام شده بودند و هدف تهاجم همسایگان شرقی قرار گرفته بودند به آن مناطق رفته است و شش سال در شرق جنگیده است. بسیاری از مورخین ، علت مرگ کوروش را کشته شدنش در جنگی که با قبیله ی ماساژتها ( یا به قولی سکاها ) کرده است دانسته اند. ابراهیم باستانی پاریزی در مقدمه ای که بر ترجمه ی کتاب « ذوالقرنین یا کوروش کبیر » نوشته است ، آنچه بر پیکر کوروش پس از مرگ می گذرد را اینچنین شرح می دهد :

سرنوشت جسد کوروش در سرزمین سکاها خود بحثی دیگر دارد. بر اثر حمله ی کمبوجیه به مصر و قتل او در راه مصر ، اوضاع پایتخت پریشان شد تا داریوش روی کار آمد و با شورش های داخلی جنگید و همه ی شهرهای مهم یعنی بابل و همدان و پارس و ولایات شمالی و غربی و مصر را آرام کرد. روایتی بس موثر هست که پس از بیست سال که از مرگ کوروش می گذشت به فرمان داریوش ، جنازه ی کوروش را بدینگونه به پارس نقل کردند.

شش ساعت قبل از ورود جنازه به شهر پرسپولیس ( تخت جمشید ) ، داریوش با درباریان تا بیرون شهر به استقبال جنازه کوروش رفتند و جنازه را آوردند. نوزاندگان در پیشاپیش مشایعین جنازه ، آهنگهای غم انگیزی می نواختند ، پشت سر آنان پیلان و شتران سپاه و سپس سه هزارتن از سربازان بدون سلاح راه می پیمودند ، در این جمع سرداران پیری که در جنگهای کوروش شرکت داشته بودند نیز حرکت می کردند. پشت سر آنان گردونه ی باشکوه سلطنتی کوروش که دارای چهار مال بند بود و هشت اسب سپید با دهانه یراق طلا بدان بسته بودند پیش می آمدند.

جسد بر روی این ردونه قرار داشت. محافظان جسد و قراولان خاصه بر گرد جنازه حرکت می کردند. سرودهای خاص خورشید و بهرام می خواندند و هر چند قدم یک بار می ایستادند و بخور می سوزاندند. تابوت طلائی در وسط گردونه قرار داشت. تاج شاهنشاهی بر روی تابوت می درخشید ، خروسی بر بالای گردونه پر و بال زنان قرار داده شده بود – این علامت مخصوص و شعار نیروهای جنگی کوروش بوده است. پس از آن سپهسالار بر گردونه جنگی ( رتهه ) سوار بود و درفش خاص کوروش را در دست داشت. بعد از آن اشیا و اثاثیه ی زرین و نفایس و ذخایری که مخصوص کوروش بود – یک تاک از زر و مقداری ظروف و جامه های زرین – حرکت می دادند.

همین که نزدیک شهر رسیدند داریوش ایستاد و مشایعین را امر به توقف داد و خود با چهره ای اندوهناک ،‌ آرام بر فراز گردونه رفت و بر تابوت بوسه زد ؛ همه ی حاضران خاموش بودند و نفس ها حبس گردیده بود. به فرمان داریوش دروازه های قصر شاهی ( تخت جمشید ) را گشودند و جنازه را به قصر خاص بردند. تا سه شبانه روز مردم با احترام از برابر پیکر کوروش می گذشتند و تاجهای گل نثار می کردند و موبدان سرودهای مذهبی می خواندند.

روز سوم که اشعه ی زرین آفتاب بر برج و باروهای کاخ باعظمت هخامنشی تابید ، با همان تشریفات جنازه را به طرف پاسارگاد – شهری که مورد علاقه ی خاص کوروش بود – حرکت دادند. بسیاری از مردم دهات و قبایل پارسی برای شرکت در این مراسم سوگواری بر سر راهها آمده بودند و گل و عود نثار می کردند.

در کنار رودخانه ی کوروش ( کر) مرغزاری مصفا و خرم بود. در میان شاخه های درختان سبز و خرم آن بنای چهار گوشی ساخته بودند که دیوارهای آن از سنگ بود.

هنگامی که پیکر کوروش به خاک می سپردند ، پیران سالخورده و جوانان دلیر ، یکصدا به عزای سردار خود پرداختند. در دخمه مسدود شد ، ولی هنوز چشمها بدان دوخته بود و کسی از فرط اندوه به خود نمی آمد که از آن جا دیده بردوزد. به اصرار داریوش ، مشایعین پس از اجرای مراسم مذهبی همگی بازگشتند و تنها چند موبد برای اجرای مراسم مذهبی باقی ماندند.

منبع:بیوگرافی کوروش کبیر

بیوگرافی کوروش کبیر

بیوگرافی و زندگینامه منصور غلامی

منصور غلامی (زاده ۱۳۳۲، همدان) سیاستمدار اصلاح طلب و رئیس و استاد تمام دانشکده کشاورزی دانشگاه بوعلی سینا همدان است. وی همچنین رئیس دانشگاه بوعلی سینا در دولت اصلاحات بود. او دارای مدرک دکتری علوم باغبانی از دانشگاه آدلاید استرالیا می‌باشد. وی گزینه تصدی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری دولت دوازدهم است.

منصور غلامی در سال ۱۳۳۲ در شهر همدان در خانواده ای مذهبی و متدین متولد شد. وی مدرک کارشناسی خود را در سال ۱۳۵۵ در رشته ترویج وآموزش کشاورزی از مدرسه عالی کشاورزی همدان گرفت و از سال ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۰ عضو جهاد سازندگی همدان و مسئول اردوگاه روستایی قرار گرفت. وی همچنین از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲سرپرست دانشکده کشاورزی شهرکرد وابسته به دانشگاه اصفهان و عضو جهاد دانشگاهی اصفهان بود.

منصور غلامی در سال ۱۳۶۴ مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته علوم باغبانی از دانشگاه تربیت مدرس اخذ نمود و در همان سال تا سال ۱۳۶۷ ریاست دانشکده کشاورزی دانشگاه بوعلی سینا را عهده‌دار بود. وی پس از آن به مدت دو سال معاونت اداری و مالی دانشگاه بوعلی سینا را بر عهده داشت و بعد از آن مجدداً به مدت یک سال رئیس دانشکده کشاورزی دانشگاه بوعلی سینا شد.

او در سال ۱۳۷۰ برای تحصیل در مقطع دکتری به دانشگاه آدلاید استرالیا رفت و در سال ۱۳۷۴ در مقطع دکتری رشته علوم باغبانی از این دانشگاه فارغ‌التحصیل شد و به ایران بازگشت. غلامی پس از بازگشت به ایران مجدداً به مدت یک سال معاون اداری و مالی دانشگاه بوعلی سینا شد و پس از آن در دولت اصلاحات ریاست دانشگاه بوعلی سینا را عهده‌دار بود. او هم اکنون نیز رئیس دانشگاه بوعلی سینا است.

سوابق اجرایی منصور غلامی

بیوگرافی منصور غلامی

عضو جهاد سازندگی همدان از سال ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۰ و مسئول اردوگاه روستایی
سرپرست دانشکده کشاورزی شهرکرد وابسته به دانشگاه اصفهان از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲ و عضو جهاد دانشگاهی اصفهان.
رئیس دانشکده کشاورزی دانشگاه بوعلی سینا از ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۷
معاون اداری و مالی دانشگاه بوعلی سینا از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۶۹
رئیس دانشکده کشاورزی دانشگاه بوعلی سینا از ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۰
معاون اداری و مالی دانشگاه بوعلی سینا از سال ۱۳۷۵ تا ۱۳۷۶
رئیس دانشگاه بوعلی سینا از سال ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۳
رئیس مؤسسه آموزش عالی عمران و توسعه۱۳۹۰–۱۳۹۳
دبیر هیئت امنائ دانشگاه بوعلی سینا و دانشگاه‌های منطقه غرب کشور از سال ۱۳۷۶ تا سال ۱۳۸۳ و از ۱۳۹۳ تاکنون
رئیس هیئت ممیزه دانشگاه بوعلی سینا از ۱۳۷۶ لغایت ۱۳۸۴ و از ۱۳۹۳ تا کنون
مدیر مسئول مجله پژوهش کشاورزی و سر دبیر مجله تا ۱۳۹۳
عضو هیئت امنای دانشگاه کردستان
عضو هیئت امنای پارک علم و فناوری همدان
عضو هیئت امنای دانشگاه لرستان
رئیس کمیسیون دائمی هیئت امنای دانشگاه لرستان
عضو هیئت امنای مؤسسه آموزش عالی نور دانش
عضو هیئت ممیزه دانشگاه بوعلی سینا از سال ۱۳۹۳ تا کنون
رئیس دانشگاه بوعلی سینا از سال ۱۳۹۳ تا کنون

سوابق فرهنگی سیاسی و اجتماعی منصور غلامی

راه اندازی و عضویت در بخش امور فرهنگی بنیاد امور مهاجرین جنگ تحمیلی در سال ۱۳۵۹
عضویت و همکاری در جهاد دانشگاهی دانشگاه اصفهان ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲
عضو انجمن اسلامی مدرسین دانشکاه‌های کشور از ابتدای تأسیس
عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی در آدلاید استرالیا در دوره تحصیل دکتری
عضویت در شوراها و کارگروه‌های مختلف در دانشگاه بوعلی سینا و استان همدان در طول دوره‌های متوالی مسئولیت‌های اجرایی.

سوابق علمی منصور غلامی

بیوگرافی منصور غلامی

منصور غلامی دارای بیش از ۳۰ عنوان مقاله چاپ شده در مجلات خارجی و بیش از ۳۰ عنوان مقاله چاپ شده در مجلات داخلی و همچنین بیش از ۲۰ عنوان مقاله ارائه شده در کنفرانس‌های داخلی می‌باشد.

او همچنین داری ۴ عنوان ترجمه و تألیف کتاب می‌باشد :

ترجمهٔ کتاب فیزیولوژی درختان میوه مناطق معتدله انتشارات دانشگاه بوعلی سینا، ۱۳۸۰
ترجمهٔ کتاب روش تدریس اساتید دانشگاه در مراکز آموزش عالی انتشارات دانشگاه بوعلی سینا، ۱۳۸۴
ترجمهٔ کتاب بیولژی انگور (چاپ انتشارات دانشگاه بوعلی سینا، ۱۳۸۶
تألیف راهنمای کاشت، داشت و برداشت گردو، چاپ شده توسط سازمان تحقیقات و آموزش کشاورزی، معاونت آموزش و تجهیز نیروی انسانی، وزارت کشاورزی، ۱۳۸۵

وی در کارنامه علمی خود بررسی و همکاری در ۱۷ طرح پژوهشی را نیز دارد و استاد مشاور و راهنمای بیش از ۴۰ پایان‌نامه دکتری بوده‌است.

منبع:بیوگرافی منصور غلامی

بیوگرافی منصور غلامی

بیوگرافی پرویز صیاد

بدون دیدگاه

بیوگرافی پرویز صیاد

پرویز صیّاد از بازیگران سینمای ایران قبل از انقلاب است که علاوه بر بازیگری نمایشنامه‌نویسی، کارگردانی، نویسندگی و تهّیه‌کنندگی را نیز در کارنامۀ هنری خود دارد.او در سال ۱۳۱۸ در لاهیجان به دنیا آمد و در رشتۀ اقتصاد از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد. فعّالیت هنری خود را در سال ۱۳۳۶ با چاپ شعر و داستان کوتاه آغاز کرد و در سال ۱۳۳۷ به نمایشنامه‌نویسی نیز مشغول شد. او فعّالیت در سینما را از سال ۱۳۳۸ با فیلم «می‌میرم برای پول» به عنوان نویسنده آغاز کرد. پرویز صیّاد در نقش صمد بسیار معروف شد و فیلم‌های طنز انتقادی بسیاری در این نقش بازی کرد. برای چند فیلم شعر، تدوین، نوازندگی، مشاور فیلمنامه، طرّاح چهره‌پردازی را انجام داد. چند کتاب نیز نوشت. در سال ۱۳۵۸ به آمریکا مهاجرت کرد و در آنجا فعّالیتش را در تئاتر و تلوزیون ادامه داد.


● بازیگر
الف)حسن کچل (۱۳۴۹)
ب)ستّارخان (۱۳۵۱)
ج)خواستگار (۱۳۵۱)
د)مظفّر (۱۳۵۳)
و)مسلخ (۱۳۵۳)
هـ)اسرار گنج درّۀ جنّی(۱۳۵۳)
ی)در غربت (۱۳۵۴)
ر)راننده اجباری (۱۳۵۴)
ز) زنبورک (۱۳۵۴)
ژ)بر بال عقاب‌ها (بعد از انقلاب)
● بازیگری در نقش صمد
الف)صمد و قالیچۀ حضرت سلیمان (۱۳۵۰)
ب)صمد و سامی، لیلا و لیلی (۱۳۵۱)
ج)صمد و فولاد زره دیو (۱۳۵۲)
د)صمد به مدرسه می‌رود (۱۳۵۲)
و)صمد خوشبخت می‌شود (۱۳۵۴)
هـ)صمد آرتیست می‌شود (۱۳۵۳)
ی)صمد در راه اژدها (۱۳۵۶)
ر)صمد در به در می‌شود (۱۳۵۷)
ز)صمد به شهر می‌رود (۱۳۵۸)
ژ)صمد گور به گور می‌شود (۱۳۵۸) این فیلم در آخرهای ۱۳۵۸ شروع شد و به خاطر خروج پرویز صیّاد از ایران، تهیّه‌کننده آن را به فیلم صمد در به در می‌شود چسبانده. به همین دلیل دو نسخه از فیلم صمد در به در می‌شود موجود است. خود فیلم صمد گور به گور می‌شود هرگز پخش نشد.
● کارگردان
الف)صمد و قالیچۀ حضرت سلیمان (۱۳۵۰)
ب)صمد و سامی، لیلا و لیلی (۱۳۵۱)
ج)صمد به مدرسه می‌رود (۱۳۵۲)
د)صمد آرتیست می‌شود (۱۳۵۳)
و)صمد خوشبخت می‌شود (۱۳۵۴)
هـ)صمد در راه اژدها (۱۳۵۶)
ی)در امتداد شب (۱۳۵۶)
ر)صمد در به در می‌شود (۱۳۵۷)
ز)بن بست (۱۳۵۷)
ژ)صمد به شهر می‌رود(۱۳۵۸)
● نویسنده
می‌میرم برای پول (۱۳۳۸)
صمد و قالیچۀ حضرت سلیمان (۱۳۵۰)
صمد و فولاد زره دیو (۱۳۵۲)
صمد و سامی، لیلا و لیلی (۱۳۵۱)
صمد به مدرسه می‌رود (۱۳۵۲)
مظفّر (۱۳۵۳)
مسلخ (۱۳۵۳)
صمد آرتیست می‌شود (۱۳۵۳)
صمد خوشبخت می‌شود (۱۳۵۴)
صمد در راه اژدها (۱۳۵۶)
در امتداد شب (۱۳۵۶)
صمد در به در می‌شود (۱۳۵۷)
بن بست (۱۳۵۷)
صمد به شهر می‌رود(۱۳۵۸)
● تهّیه‌کننده
الف)صمد و فولاد زره دیو (۱۳۵۲)
ب)ستّارخان (۱۳۵۱)
ج)خواستگار (۱۳۵۱)
د)صمد به مدرسه می‌رود (۱۳۵۲)
و)مظفّر (۱۳۵۳)
هـ)مسلخ (۱۳۵۳)
ی)صمد آرتیست می‌شود (۱۳۵۳)
ر)طبیعت بی‌جان (۱۳۵۴)
ز)صمد خوشبخت می‌شود (۱۳۵۴)
ژ)زنبورک (۱۳۵۴)
ص)در غربت(۱۳۵۴)
ض)غزل (۱۳۵۸)
پ)صمد در راه اژدها (۱۳۵۶)
ت)صمد در به در می‌شود (۱۳۵۷)
ف)دایرۀ مینا (۱۳۵۷)
ق)بن بست (۱۳۵۷)
ع)صمد به شهر می‌رود(۱۳۵۸)
● کتاب
الف)Theater of Diaspora
ب)سینمای در تبعید
ج)شیرین عبادی و جایزۀ صلحش
● نمایش‌نامه
الف)هوو
ب)مستأجر
ج)مردی که مرده بود و خود نمی‌دانست
د)مرد پاره دوز
و)تراژدی خر
هـ)ماشین نویس‌ها و ببر
ی)رستم و سهراب به روایت پنج نقّال
ر)سرایدار
ز)چشم به راه گردو
ژ)هرکول و طویلۀ اوج یاس
ص)امشب از خود می‌سازیم
ض)نمایشنامۀ بد با کارگردانی خوب
ف)امیر ارسلان
ق)بازجویی
ع)کرگردن
غ)فالگوش
ح)محاکمۀ سینما رکس آبادان
خ)پرویز صیاد و صمدش

بیوگرافی پرویز صیاد

منبع:بیوگرافی پرویز صیاد

بیوگرافی پرویز صیاد